جدول جو
جدول جو

معنی ممشوط - جستجوی لغت در جدول جو

ممشوط(مَ)
شانه کرده. (ناظم الاطباء). شانه کرده شده، مرد اندک دراز وباریک اندام: رجل ممشوط، مردی که در وی درازی و نازکی و باریکی باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر داغ کرده به داغ مشط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بعیر ممشوط، شتری که با داغ مشط (نوعی داغ شتران را) داغ شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممشوق
تصویر ممشوق
بلندبالا و باریک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَوْ وِ)
نیک راننده اسب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مانده می کند اسب خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درآمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخلوط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر پوست بازکرده، اسب جل از پشت برگرفته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل ممشول، مرد کم گوشت ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجل ممشول الفخذ، اندک گوشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سبک گوشت. (منتهی الارب) آنندراج). رجل ممشوق، مرد سبک گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اسب دراز باریک میان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قد ممشوق، قد دراز و باریک. (از اقرب الموارد) ، کشیده بالا. (مهذب الاسماء). زیبا و باریک اندام:
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل.
منوچهری.
بدانی که ما عاشقانیم و بیدل
تو معشوق ممشوق ماعاشقانی.
منوچهری.
بر تربت معشوق ممشوق... شخص گرامی را بسمل کردمی. (سندبادنامه ص 150) ، نرۀ دراز باریک. (آنندراج) : قضیب ممشوق، نرۀ دراز و باریک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به معنی ’باریک و دراز’: دویدم و خواستم که من بوسه بر پای تو دهم قضیب ممشوق در دست داشتی بر ناف من زدی، اکنون می خواهم که عوض آن باززنم. (قصص الانبیاء ص 236). سید عالم فرمود: یا علی ! بلال را بفرما تا به خانه فاطمه رود و قضیب ممشوق بیاورد. (قصص الانبیاء ص 236)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آلت شانه کردن. (از اقرب الموارد). مشط. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شانه دان. ج، مماشط. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
لاغر کم گوشت: مرد، لاغر میان: اسپ، دراز و نازک: شاخه نره، کشیده و باریک: زن کشیده قامت بلند بالا و باریک اندام، دراز و باریک، زیبا: (چو بر گشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل) (منوچهری. د. چا. 55: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممشوق
تصویر ممشوق
((مَ))
بلند قامت، زیبا
فرهنگ فارسی معین