- ممروته(مَ تَ)
ارض ممروته، زمینی که از بسیاری نمناکی وتری علف نرویاند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین بی گیاه. (شرح قاموس). مرت. (اقرب الموارد)
معنی ممروته - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(عِ)
لغت نامه دهخدا
بر همدیگر شکیبایی کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر همدیگر صبور و پایدار بودن. (از اقرب الموارد)
(عَ رَ وَ هَِ)
لغت نامه دهخدا
از اعلام مردان، و علم مرکب است. و چون جزء دوم آن اعجمی و مشابه اصوات است، لذا مبنی بر کسر میباشد. و در حالت تنکیر تنوین می پذیرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
(عَ رَ وی یَ)
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از معتزله اند. و احکام مذهبی آنان موافق احکام مذهبی واصلیه است، جز آنکه عمرویه در قضیۀ عثمان، دو طرف منازع را فاسق میشمارند. و ایشان از یاران عمرو بن عبید که از راویان حدیث و زهاد مشهور بوده و در احکام به واصل بن عطا پیروی میکرده، میباشند. و این عمرو بن عبید تعمیم به فسق را بر احکام واصل بن عطا افزوده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
(زَ تَ)
لغت نامه دهخدا
فریاد شادی که زنان در جشن ختنه سوران پسر بچگان یا جشن عروسی دختران و جز اینها سر دهند. آنها لرزشی در صدای خود ایجاد نمایند وسیلاب ’لی’ را مدتی طولانی که نفس یاری دهد لاینقطع تکرار کنند و سپس توقف کوتاهی کرده بار دیگر آن صدا راسر دهند... (از دزی ج 1 ص 594). رجوع به زغزته شود
(خَ تَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. واقع در 91 هزارگزی جنوب خاوری راین و پنج هزارگزی باختر شوسۀ جیرفت به بم. دارای 110 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
(خُ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه مالرو اسفندقه، دارای 105 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
(اُ عَ)
لغت نامه دهخدا
ارض امروعه، زمین فراخ و ارزان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زمین پرآب و علف. (از اقرب الموارد)
(اَ لَ / لِ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
(رَ)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش آبدانان است که در شهرستان ایلام واقع است و 311 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
(مَ رَ)
لغت نامه دهخدا
قربه ممروره، مشک پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، ممرور. زردآبی. رجوع به ممرور شود، ارض ممروره، زمینی به بیل کرده. (مهذب الاسماء)
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
مرموزه در فارسی مونث مرموز: رازیک پوشیده مرموزه در فارسی: گل کفشک از گیاهان نازک اندام: زن مونث مرموز جمع مرموزات، گیاهی است از تیره گل میمون که آنرا گل کفشک گویند
مونث محروس پاییده پاسداشته نگهباندار مونث محروس. یا ممالک محروسه. عنوانی که در عهد قاجاریه بکشور ایران داده بودند: تمبر پست ممالک محروسه ایران
