جدول جو
جدول جو

معنی ممرط - جستجوی لغت در جدول جو

ممرط
(مُ رِ)
خرمابن غوره برافتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرمابنی که غوره افکندن عادت وی باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتری که سریع رفتن و پیش افتادن عادت وی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممرز
تصویر ممرز
درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، تغر، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
ویژگی چیزی که از حد و اندازه تجاوز کند، افراط کننده، از حد گذشته
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، بی اندازه، عدیده، موفّر، وافر، جزیل، متوافر، اورت، موفور، معتدٌ به، خیلی، غزیر، کثیر، درغیش، به غایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَرْ رِ)
دوا که راند شکم را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوائی که شکم را می راند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
موی افتنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده موی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرط شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ رَ)
راه گذر طعام. حلق. (منتهی الارب). بلعوم. مصرط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
سازندۀ برج و مخروط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آنکه بندد خریطه را به دوال. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خریطه را به دوال می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخراط شود، گوسفند یا ناقه که منجمد و با زرداب برآید شیر از پستان، بجهت نشستن بر زمین نمناک. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). ماده شتری که شیر منجمد و بازرداب از پستان وی برآید و کذا شاط مخرط. ج، مخارط و مخاریط. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ)
رجل مصمرطالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْ رَ)
بنی عمرط، نام بطنی است از کنده از قحطانیه، منسوب به عمرطبن غنم. (از معجم قبائل العرب از تاج العروس)
(بنی...، نام بطنی است بزرگ از لخم بن عدی، از زید بن کهلان، از قحطانیه. (از معجم قبائل العرب از الاشتقاق ابن درید)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رِ / مُ رِ)
آنکه کسی را بگوزاند و کاری کند که وی تیز دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه برای مضحکه از دهان بانگ تیز برآورد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به دهان حکایت صوت ضراط کند و بدان فسوس نماید به کسی. (آنندراج) ، خواردارنده و سبک شمرنده. (ناظم الاطباء). سبک شمارنده و خواردارنده. (آنندراج) ، فسوس کننده. استهزأنماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضریط و اضراط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
است. کون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فمضرط الموسر عرنینه
و معطس المفلس مفساه.
؟ (از مرزبان نامه ص 181)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ رَ)
مضمرطالوجه، مرد ترنجیده و در کشیده روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
نشتر. (منتهی الارب) (آنندراج). نیشتر حجام. ج، مشارط، مشاریط. (از اقرب الموارد) (از دهار). نیش حجام. ج، مشارط. (مهذب الاسماء). نیشتر. (ناظم الاطباء). نیش. نشتر. نیشتر. مبضع. مشراط. نیش حجام. مبزع. تیغ فصاد. تیغ. ج، مشارط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رِ)
موی از پی یکدیگر افتاده و ساقطشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ رِ)
لص معمرط، دزد که هرچه یابد بدزدد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رَ)
درازسر: رجل مسمرطالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سبک اندام.
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ / عُ رُ)
دراز. (منتهی الارب). مرد دراز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افتادن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریخته شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، در الاساس فروافتادن ریش، فروریختن پشمهای شتر و در اللسان تطایر و تفرق آنها، فروریختن بیشتر موهای گرگ، خالی شدن تیر از پر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ناقه ای که بچۀ بی موی می افکند. ج، ممالیط. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امرط
تصویر امرط
سبک اندام، تنک ابرو، تنک ریش، ریزه چشم، گرگ گر، تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممرد
تصویر ممرد
ساختمان درخشان و ساده بنای دراز و هموار و ساده
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره غان ها که در جنگلهای شمالی ایران بفراوانی میروید و در حقیقت یکی از گونه های درخت اولس است جلم کرزل تغار تغر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممرض
تصویر ممرض
پرستار بیماریزا بیمار گرداننده بیماری زا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممرق
تصویر ممرق
کوچه باغی ترانه کوچه برونگاه دریچه باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممطر
تصویر ممطر
بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره وار قرط (زینتی که در بینی آویزند) بسته: (و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط ومشنف (داراد)،) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
از حد درگذرنده، افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرط
تصویر مشرط
نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رَ))
فراموش کرده، ترک شده، واگذاشته، از پیش فرستاده شده، شتاب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رِ))
از حد گذشته، بسیار و فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ فَ رِّ))
آن که تفریط کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممرض
تصویر ممرض
((مُ رِ))
بیمار گرداننده، بیماری زا
فرهنگ فارسی معین