جدول جو
جدول جو

معنی ممتکر - جستجوی لغت در جدول جو

ممتکر(مُ تَ کِ)
رنگ کرده شده به گل سرخ. (از آنندراج) : ثوب ممتکر، جامۀ رنگ کرده شده با گل سرخ. (ناظم الاطباء) ، تخم کارنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتکار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
کسی که چیز تازه ای به وجود بیاورد، ابتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
کسی که غله یا جنس دیگر را برای افزایش قیمت در انبار نگه دارد، احتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
آن که بامداد برخیزد. (آنندراج). برخیزندۀ بامداد، آن که پگاه می آید. (ناظم الاطباء) ، آن که میوۀ اول رسیده خورد. (آنندراج). خورندۀ نوبر میوه ها. (ناظم الاطباء) ، کسی که دررسد آغاز خطبه را. (آنندراج). دررسنده آغاز خطبه را، ربایندۀ بکارت دختر. (ناظم الاطباء) ، ابتکارکننده. نوآورنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه چیز تازه پدید آرد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
برگزیننده از چیزی نیکو. (آنندراج). آنکه برمی گزیند از هر چیزی خوبتر و بهتر آن را. (ناظم الاطباء) ، برآورندۀ مغز از استخوان. (آنندراج). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) ، اسب و شتر برابر ایستندۀ باد برای راحت گرفتن. (آنندراج). اسبی که در برابر باد می ایستد تا راحت گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به امتخار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
کلوخ گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه مدر (= کلوخ) گیرد. رجوع به امتدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
آنکه به نوک انگشتان می دوشد. (ناظم الاطباء). به سر سه انگشت یا به سبابه و ابهام دوشنده، برگردیده صورت. (از منتهی الارب). رجوع به امتصار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فرستاده شده برای خواربار آوردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به امتیار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
فکر. اندیشه:
آن ملیحان که طبیبان دلند
سوی رنجوران به پرسش مایلند
ور حذر از ننگ و از نامی کنند
چاره ای سازند و پیغامی کنند
ورنه در دلشان بود آن مفتکر
نیست معشوقی ز عاشق بیخبر.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 379)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
فکرکننده. اندیشه کننده:
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم.
سعدی.
و رجوع به افتکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
ابتکارشده. ابداع شده. نوآورده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَکْ کِ)
رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکره. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به ممتکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
حکر. غله که نگاهدارند تا به گرانی فروشند. (از منتهی الارب). غلۀ انبارشده برای گران فروختن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب). حکر. انبارکننده. انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص. بندار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه غله بنهد امید گرانی را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
پستان پرشیر، ابر نیک بارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اشتکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَکْ کِ)
تاجر خرده فروش و عدل فروش و پیش خر. (ناظم الاطباء) ، نگاهدارندۀ غله تا به گرانی بفروشد. (از منتهی الارب). و رجوع به تمکیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتکر
تصویر مفتکر
اندیشه کننده، فکر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
انبار کننده، آنکه غله را نگاه دارد تا گران شود و آنگاه آن را بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
ابتکار کننده، نو آور ابتکار شده، نوآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که چیز تازه ای به وجود آورده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
نوآور
فرهنگ واژه فارسی سره
انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور
فرهنگ واژه مترادف متضاد