جدول جو
جدول جو

معنی ممتسک - جستجوی لغت در جدول جو

ممتسک
(مُ تَ سِ)
چنگ درزننده. (ناظم الاطباء). رجوع به امتساک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمسک
تصویر متمسک
کسی که به چیزی چنگ بیندازد، چنگ در زننده،، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممسک
تصویر ممسک
امساک کننده، بخیل، خسیس، چنگ در زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ)
اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به ممسکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَسْ سَ)
داروی مشک آمیخته. (آنندراج) : دواء ممسک، داروی مشک آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جامۀ رنگ کرده به مشک. (آنندراج). ثوب ممسک، جامه رنگ کرده به مشک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مطیب به مشک. (از اقرب الموارد). به مشک آلوده. مشکین. مشک آلود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
خشمناک. ستیهنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
ممتسخ. آنکه شمشیر از نیام برمی کشد. (ناظم الاطباء). رجوع به امتساح و امتساخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
ممتسح. آنکه شمشیر از نیام برمی کشد. (ناظم الاطباء). رجوع به امتساخ و امتساح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
یک سو گردنده. (از منتهی الارب). یک سو شونده. (ناظم الاطباء). رجوع به امتساغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
شمشیر از نیام برکشنده. (ناظم الاطباء). رجوع به امتسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
تشنه. (ناظم الاطباء). تشنه شونده. (از منتهی الارب). رجوع به امتساء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
جوان پر از جوانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : شاب ممتهک،جوان در اول جوانی و پر از جوانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَسْ سِ)
چنگ درزننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به حبل تقوی و یقین و عروه وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). امیرنصر به مذهب امام ابوحنیفه رحمه اﷲ متمسک بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 440) ، بازایستنده از چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمسک شود، ضبط کننده و باز دارنده، سخت گیرنده، نگاهدارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چنگ در زننده، باز دارنده، ژکور مشک آمیز امساک کننده بخیل، چنگ در زننده
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده، چنگ زننده به چیزی آگسه چنگ در زننده آگستار، گیرنده چنگ در زننده گیرنده متشبث جمع متمسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممسک
تصویر ممسک
((مُ س))
بخیل، خسیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمسک
تصویر متمسک
((مُ تَ مَ سِّ))
چنگ در زننده، بازدارنده
فرهنگ فارسی معین
متوسل، توسل جو، متشبث، دستاویزجو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخیل، تنگ چشم، تنگ نظر، خسیس، زفت، گرسنه چشم، لئیم، نان نخور، نظرتنگ
متضاد: سخی، کریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد