جدول جو
جدول جو

معنی ممتدر - جستجوی لغت در جدول جو

ممتدر
(مُ تَ دِ)
کلوخ گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه مدر (= کلوخ) گیرد. رجوع به امتدار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقتدر
تصویر مقتدر
دارای قدرت، توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
ادامه دار، امتدادیافته، کشیده، دراز، به طور ادامه دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
آنکه می کشد و امتداد می دهد، طولانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَدْ دَ)
شتر فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گل اندود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدد)
کشیده شده و درازشده. (غیاث اللغات) (آنندراج). باامتداد و غیرمنقطع:
مکیان را عز یکی بد صد شده
تا قیامت عزشان ممتد شده.
مولوی (مثنوی).
، دراز. کشیده. طولانی. طویل
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
از نامهای خداست. (از ذیل اقرب الموارد). نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
توانا. (مهذب الاسماء) (دهار). قادر و توانا. (ناظم الاطباء) : و کان اﷲ علی کل شی ٔ مقتدراً. (قرآن 45/18) ، دیگ پز. (آنندراج). پزندۀ در دیگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، میانه از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). وسط و میانه از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل مقتدرالطول، مرد میانه بالا. (از اقرب الموارد) ، پر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
برگزیننده از چیزی نیکو. (آنندراج). آنکه برمی گزیند از هر چیزی خوبتر و بهتر آن را. (ناظم الاطباء) ، برآورندۀ مغز از استخوان. (آنندراج). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) ، اسب و شتر برابر ایستندۀ باد برای راحت گرفتن. (آنندراج). اسبی که در برابر باد می ایستد تا راحت گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به امتخار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از امتداح. ستایش کننده. (آنندراج). ستاینده. (از منتهی الارب). ستایش کننده و ستاینده، زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ. (ناظم الاطباء). زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ گردنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتداح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
گیرنده یا رباینده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به امتداش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدْ دَ)
تأنیث ممتد. ج، ممتدات. رجوع به ممتد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
آنکه به نوک انگشتان می دوشد. (ناظم الاطباء). به سر سه انگشت یا به سبابه و ابهام دوشنده، برگردیده صورت. (از منتهی الارب). رجوع به امتصار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
رنگ کرده شده به گل سرخ. (از آنندراج) : ثوب ممتکر، جامۀ رنگ کرده شده با گل سرخ. (ناظم الاطباء) ، تخم کارنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
جای تر و سیراب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آسمان با باران. (ناظم الاطباء) ، آب فراوان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فرستاده شده برای خواربار آوردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به امتیار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
پنهان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پنهان و تنها. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختدار و تخدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
پیشی گیرنده و شتابنده به سوی سلاح تا برگیرد آن را و غلبه کند. (ناظم الاطباء). کسی که به سوی چیزی شتابد برای گرفتن آن. (آنندراج). و رجوع به ابتدا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتدر
تصویر معتدر
آب خورده سیراب: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتدح
تصویر ممتدح
ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
کشیده شده و دراز شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتده
تصویر ممتده
درازنا، مونث ممتد، سوابق ،ممتده، جمع ممتدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدر
تصویر مقتدر
توانا، قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدر
تصویر مقتدر
((مُ تَ دِ))
قادر، توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
((مُ تَ دّ))
امتداد یافته، کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
دنباله دار، پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند
متضاد: ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امتداددار، دراز، طولانی، طویل، کشیده، وسیع، پیوسته، مدام
متضاد: منقطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد