جدول جو
جدول جو

معنی ممانع - جستجوی لغت در جدول جو

ممانع
(مُ نِ)
بازدارنده و مقاومت کننده. منعکننده. منوع، مزاحم و سرکش. گردنکش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ممانع
بازدارنده
تصویری از ممانع
تصویر ممانع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصانع
تصویر مصانع
مصنع ها، جاهایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض ها، آب گیرها، آب انبارها، کارگاه ها، کارخانه ها، جمع واژۀ مصنع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
کسی را از کاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
امتناع کننده، کسی که از امری یا کاری باز ایستد و سرپیچی کند، محال، غیرممکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موانع
تصویر موانع
مانع ها، باز دارنده ها، جلوگیری کننده ها، کنایه از مشکل ها، معضل ها، جمع واژۀ مانع
فرهنگ فارسی عمید
(عَرَ)
بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را از چیزی بازداشتن. (مصادر زوزنی). کسی را از چیزی واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و منع کردن. (غیاث اللغات) ، در اصطلاح، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ عَ)
بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع. (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی از چیزی. جلوگیری. بازداشت. منع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محسن بن طاق که امیر غز بود راه او بگرفت و به ممانعت او برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی). منتصر به اسفراین افتاد و مردم اسفراین از خوف فتنه به ممانعت او برخاستند. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ممانعه شود.
- ممانعت کردن، جلوگیری کردن. بازداشتن از کاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از موانع
تصویر موانع
جمع مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعه
تصویر ممانعه
ممانعت در فارسی: ارواکی باز داشتن پیشگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازداشتگی، منع، نهی، اعتراض
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصنع و مصنعه، آبگیرها کلات ها کاخ ها ده ها کارگاه ها شمر ها جمع مصنع مصنعه: جاهایی که آب باران در آنها جمع شود آبگیرها: ... و اضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، دیهها قری، قلعه ها قصرها
فرهنگ لغت هوشیار
اشایند زاور (ممتنع در برابر ممکن)، سر پیچنده سر باز زننده آنکه از امری باز ایستد امتناع کننده سر پیچنده، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد، هر گاه ضرورت عدم بواسطه غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود (دستور ج 3 ص: 333 فرع. سج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موانع
تصویر موانع
((مَ نِ))
جمع مانع، بازدارنده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصانع
تصویر مصانع
((مَ نِ))
جاهایی که باران در آن جمع شود، آبگیرها، دیه ها، قلعه ها، قصرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
امتناع کننده، سرپیچی کننده، ناممکن، محال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
((مُ نِ عَ))
جلوگیری کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
بازداشتن، جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع
متضاد: ترغیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از موانع
تصویر موانع
Barriers, Obstructive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موانع
تصویر موانع
barrières, obstructif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موانع
تصویر موانع
장벽 , 방해하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از موانع
تصویر موانع
engeller, engelleyici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از موانع
تصویر موانع
hambatan, menghalangi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از موانع
تصویر موانع
बाधाएं , अवरोधक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موانع
تصویر موانع
barriere, ostacolante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موانع
تصویر موانع
бар'єри , перешкоджаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موانع
تصویر موانع
barreras, obstructivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موانع
تصویر موانع
barrières, obstructief
دیکشنری فارسی به هلندی
ممنوعیت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از موانع
تصویر موانع
барьеры , препятствующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موانع
تصویر موانع
bariery, utrudniający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موانع
تصویر موانع
Barrieren, hinderlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موانع
تصویر موانع
barreiras, obstructivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موانع
تصویر موانع
מחסומים , מעכב
دیکشنری فارسی به عبری