همشیرگی و همسفرگی کردن و بر یکدیگر اعتماد نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم خوردن. با هم نان و نمک خوردن. ملاح. (از اقرب الموارد). مؤاکله. رضاع. (تاج المصادر بیهقی)
همشیرگی و همسفرگی کردن و بر یکدیگر اعتماد نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم خوردن. با هم نان و نمک خوردن. مِلاح. (از اقرب الموارد). مؤاکله. رضاع. (تاج المصادر بیهقی)
سختی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عدول ناکردن ماه از منزل خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدول نکردن ماه از منزل خود بلکه پوشیده شدن در ابر. (از اقرب الموارد)
سختی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عدول ناکردن ماه از منزل خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدول نکردن ماه از منزل خود بلکه پوشیده شدن در ابر. (از اقرب الموارد)
مداهنه کردن. نفاق نمودن. (از ناظم الاطباء). مداهنه کردن. (از اقرب الموارد). آشکار کردن خلاف ظاهر و مصانعت نمودن، بهم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ملاعبه کردن. (از ناظم الاطباء). با هم بازی کردن. ملاعبه. ملاث. (از اقرب الموارد)
مداهنه کردن. نفاق نمودن. (از ناظم الاطباء). مداهنه کردن. (از اقرب الموارد). آشکار کردن خلاف ظاهر و مصانعت نمودن، بهم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ملاعبه کردن. (از ناظم الاطباء). با هم بازی کردن. ملاعبه. مِلاث. (از اقرب الموارد)
مصالحه. مصالحت: این مصالحه در رجب سنۀ 88 بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 198). حسب الصلاح امرا کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنیان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته. (عالم آرا ج 1 ص 232). رجوع به مصالحت و مصالحه شود، (اصطلاح فقه) عقدی که به موجب آن طرفین تراضی و تسالم کنند بر تملیک چیزی به کسی اعم از عین یا منفعت یا اسقاط دین از کسی یا اسقاط حقی از کسی و جز آن. و رجوع به صلح شود. - مصالحه کردن، بخشیدن. صلح کردن: کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم. یغمای جندقی
مصالحه. مصالحت: این مصالحه در رجب سنۀ 88 بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 198). حسب الصلاح امرا کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنیان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته. (عالم آرا ج 1 ص 232). رجوع به مصالحت و مصالحه شود، (اصطلاح فقه) عقدی که به موجب آن طرفین تراضی و تسالم کنند بر تملیک چیزی به کسی اعم از عین یا منفعت یا اسقاط دین از کسی یا اسقاط حقی از کسی و جز آن. و رجوع به صلح شود. - مصالحه کردن، بخشیدن. صلح کردن: کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم. یغمای جندقی
با هم نرمی نمودن در قول به فریب. (منتهی الارب) (آنندراج). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن. (از اقرب الموارد). به فریب با هم نرمی نمودن در گفتار. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفق کردن. (مصادر زوزنی). مساهله. (تاج المصادر بیهقی)
با هم نرمی نمودن در قول به فریب. (منتهی الارب) (آنندراج). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن. (از اقرب الموارد). به فریب با هم نرمی نمودن در گفتار. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفق کردن. (مصادر زوزنی). مساهله. (تاج المصادر بیهقی)
محال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
مِحال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
مماله: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و مماله شود تأنیث ممال. اماله شده، چنانکه مدید و اعتمید ممالۀ مداد و اعتماد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود
مماله: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و مماله شود تأنیث ممال. اماله شده، چنانکه مدید و اعتمید ممالۀ مداد و اعتماد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود
شورستان و نمکستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ارض مملحه، زمینی نمک ور: طلسمی دیگر برابر نمکستان به سی گز زمین از آن دور برابر درخت مملحه پنهان کرد. (تاریخ قم ص 87)
شورستان و نمکستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ارض مملحه، زمینی نمک ور: طلسمی دیگر برابر نمکستان به سی گز زمین از آن دور برابر درخت مملحه پنهان کرد. (تاریخ قم ص 87)
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
نان و نمک خوردن با یکدیگر، هم سفره بودن، بر یکدیگر اعتماد کردن، هم سفرگی، نمک خوارگی: (... دیدار کنند دیدار کردنی بسزا و اندر آن دیدارکردن شرط ممالحت را بجای آرند تا خانها یکی شود) (بیهقی. فض. 78)، اعتماد
نان و نمک خوردن با یکدیگر، هم سفره بودن، بر یکدیگر اعتماد کردن، هم سفرگی، نمک خوارگی: (... دیدار کنند دیدار کردنی بسزا و اندر آن دیدارکردن شرط ممالحت را بجای آرند تا خانها یکی شود) (بیهقی. فض. 78)، اعتماد