جدول جو
جدول جو

معنی مماطل - جستجوی لغت در جدول جو

مماطل
(مُ طِ)
آن که در ادای دین درنگی کند. (ناظم الاطباء) ، سپوزگار. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعالوقت و درنگی کننده در کار: از حلیۀ خرد عاطل و در قبول مصالح مماطل. (سندبادنامه ص 114)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممال
تصویر ممال
ویژگی کلمه ای که در آن به جای «الف»، «یا» آورده باشند، مثل رکیب (ممال رکاب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
کاری را به تاخیر انداختن، امروزوفردا کردن، درنگ و تاخیر در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
همانند مانند هم، مثل هم، برابر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثِ)
به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل. تا. همتا: در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (المعجم چ دانشگاه ص 37)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِفْ فا)
میل. ممیل. تمیال. میلان. میلوله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن و خمیدن. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اماله کرده شده، یعنی الف را یاء و فتحه را کسره خوانده. (ناظم الاطباء). کلمه ای که در آن صورت ’آ’ به ’ای’ تبدیل شده باشد، چون: حجیب، کتیب و رکیب که ممال حجاب، کتاب و رکاب است. و رجوع به اماله شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام گشنی از ابل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشنی است که شتر ماطلیه منسوب به اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ مقطله. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقطله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
دیردارنده و در تأخیر اندازنده وام را. (از منتهی الارب). آنکه به تأخیر می اندازد وام را. (ناظم الاطباء). دیردارنده وام را، گیاه درهم پیچنده. (آنندراج). گیاه بلندشدۀ درهم پیچیده. (ناظم الاطباء). رجوع به امتطال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
افشردگیها. (منتهی الارب) (آنندراج). معصره ها و منگنه ها. (ناظم الاطباء). چرخشتها که در آن چیزها بیفشرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
معاطل المراءه، جایهای پیرایۀ زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ معطل. (ناظم الاطباء). واحد آن معطل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ ممطر. (دهار). بارانیها: و المماطر الازنیکیه هی الغایه فی الجوده. (معجم البلدان، ذیل ازنیک، شهری در ساحل دریای قسطنطنیه)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
آن که هر چیزی را جمع می کند و فراهم می آورد و ذخیره می نماید. (ناظم الاطباء). فراهم آرندۀ هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ / طِ لَ)
دفعالوقت کردن و فرصت نمودن و پس افکندن کاری. (غیاث اللغات). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی. (آنندراج). امروز و فردا کردن. داردار کردن. دست به دست کردن. دورسپوزی. سپوزگاری. تعلل. تسویف. مولش. دفع دادن. دیرداشت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این مماطلت به اخلاق کریمان لایق نیست و با عادات بزرگان مناسبتی ندارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 271). فرمود که روزهاست تا فرموده ایم که وجوه این مرد بی انتظار و مماطلتی نقد بدهند. (جهانگشای جوینی).
- مماطلت دادن، دفعالوقت کردن. امروز و فردا کردن: در وعده ای که بود و خدمتی که پذیرفته بود مدافعت و مماطلت می داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 28).
- مماطلت کردن، دفعالوقت کردن و پس افکندن کاری. امروز و فردا کردن: رسولی از جانب سیف الدوله حمدانی به بغداد رسید و شعر صابی طلب کرد و از زبان سیف الدوله رغبتی صادق فرانمود و صابی در آن باب مماطلتی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
مماطله و مماطلت در فارسی: درنگ کردن، دیر کاری دول (گویش تهرانی) تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن، تاخیر درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناطل
تصویر مناطل
جمع منطله، شیره کشی ها افشردگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
مانند شونده مانا مانند هم مثل هم برابر: (در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو میاید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممطل
تصویر ممطل
چکش آهنگر پتک، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن، تاخیر درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
((مُ ثِ))
یکسان، برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
((مُ طَ لِ یا لَ))
معطل کردن، در انتظار نگه داشتن، تاخیر، درنگ
فرهنگ فارسی معین
اهمال، تسویف، درنگ، تاخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درنگ کردن، تاخیر کردن، معطل کردن، دفع الوقت کردن، اهمال ورزیدن، سهل انگاری کردن، مسامحه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد