جدول جو
جدول جو

معنی ممازقه - جستجوی لغت در جدول جو

ممازقه(عَ)
پیشی گرفتن در دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغازله
تصویر مغازله
عشق بازی کردن با زنان، سخنان عشق آمیز گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادقه
تصویر مصادقه
با کسی دوستی کردن، از روی اخلاص با کسی دوست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
بر کسی تنگ گرفتن و سخت گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
دوری انداختن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). مباعدت. دور ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُمَزْ زَ قَ)
تأنیث ممزق. جامۀ پاره پاره
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
دشنام دادن کسی را. نزاق، نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
مزاح و لاغ کردن با کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مداعبه. مفاکهه. (تاج المصادربیهقی). مزاح کردن. مداعبه. (از اقرب الموارد). با یکدیگر لاغ کردن. خوش منشی و خوش طبعی کردن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). خوش دأبی کردن. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممازحه. مداعبه. مزاح کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
همدیگر را کشیدن ودشنام دادن یکدیگر را و با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دشنام دادن و به تندی سرزنش کردن. مصاخبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ لَ)
با هم نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهم فخرکردن، آمیزش نمودن. (از اقرب الموارد). مخالطت کردن. (منتهی الارب). رجوع به ممازجت شود
لغت نامه دهخدا
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
فرهنگ لغت هوشیار
مغارله و مغارلت در فارسی: همکامی کامستانی عشقبازی کردن معاشقه کردن، عشقبازی: (از صباح تا رواح با صباح بمغازله و معانقه میگذشت) (لباب الالباب. نف. 52)، جمع مغازلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
عشقبازی با هم
فرهنگ لغت هوشیار
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
دریغ و سخت گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مصادقه و مصادقت در فارسی: رو راستی همدوستی دوستی کردن با یکدیگر، دوستی وداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرتزق: روزی خوار رستادی مونث مرتزق، کسانی که وجه ارتزاق دریافت دارند: مواجب مرتزقه خانقاه غازانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازبه
تصویر مرازبه
مرازبه در فارسی - از ریشه پارسی مرز بانان جمع مرزبان بسیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازاه
تصویر مخازاه
مخازات در فارسی خوار کردن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازجه
تصویر متمازجه
مونث متمازج
فرهنگ لغت هوشیار
ممازجه و ممازجت در فارسی: با هم نازیدن همنازی، آمیزش بهم آمیختن مخالطت کردن، آمیزش مخالطت: (و مصاحبت دشمن چون ممازجت مار افعی اعتماد را نشاید) (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماذقه
تصویر مماذقه
مماذقت در فارسی: دوست نمایی دو رنگی دو رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازقه
تصویر منازقه
دشنام دادن، نزدیک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ممازحت در فارسی: لاغیدن شوخی کردن لاغ شوخی مزاح کردن شوخی کردن، مزاح شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن، روبوسی یکدیگر و ببغل گیری همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
مهرورزی، هم مهری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره