نعت فاعلی از ممارنه. (از منتهی الارب). ماده شتری که آبستن نماید بی آنکه آبستن باشد، ماده شتر بسیار گشنی کرده شده ای که آبستن نگردد. (ناظم الاطباء) ، ماده شتری که شیرش قطع شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ممارنه و مران شود
نعت فاعلی از ممارنه. (از منتهی الارب). ماده شتری که آبستن نماید بی آنکه آبستن باشد، ماده شتر بسیار گشنی کرده شده ای که آبستن نگردد. (ناظم الاطباء) ، ماده شتری که شیرش قطع شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ممارنه و مِران شود
کشیده شدن. انجرار. (از اقرب الموارد). کشیدن. (ناظم الاطباء) ، کاویدن. (منتهی الارب) ، درپیچیدن بر کسی تا افکندن او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی کاویدن تا بیفکنی او را. (تاج المصادر بیهقی) ، گذشتن و رفتن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مرار شود
کشیده شدن. انجرار. (از اقرب الموارد). کشیدن. (ناظم الاطباء) ، کاویدن. (منتهی الارب) ، درپیچیدن بر کسی تا افکندن او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی کاویدن تا بیفکنی او را. (تاج المصادر بیهقی) ، گذشتن و رفتن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مرار شود
جمع واژۀ مغرس و مغرس. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : در مزارع طالب دخلی که نیست در مغارس طالب نخلی که نیست. مولوی. و رجوع به مغرس شود
جَمعِ واژۀ مَغرَس و مَغرِس. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : در مزارع طالب دخلی که نیست در مغارس طالب نخلی که نیست. مولوی. و رجوع به مغرس شود
مذاکر. مقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
مذاکر. مُقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آنکه تشویش می کند در بیع و کم می کند در ثمن. (ناظم الاطباء). با کسی به چیزی بخیلی کننده و تشویش کننده در بیع و کم کننده در ثمن. (از منتهی الارب). رجوع به مماکسه شود، مکار. حیله باز. پرمکر. (از ناظم الاطباء). اما معنی اخیر در کتب در دسترس نیست و می نماید که این معنی مربوط به لغت ’مماکر’ باشد نعت فاعلی از مماکره. (یادداشت لغت نامه)
آنکه تشویش می کند در بیع و کم می کند در ثمن. (ناظم الاطباء). با کسی به چیزی بخیلی کننده و تشویش کننده در بیع و کم کننده در ثمن. (از منتهی الارب). رجوع به مماکسه شود، مکار. حیله باز. پرمکر. (از ناظم الاطباء). اما معنی اخیر در کتب در دسترس نیست و می نماید که این معنی مربوط به لغت ’مماکر’ باشد نعت فاعلی از مماکره. (یادداشت لغت نامه)
ور رفتن. انگولک کردن. تیمار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درمان و علاج کردن. معالجه، مواظبت و سعی و کوشش. تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت، ورزیدن کاری به طور دائم. تمرین کردن. (ناظم الاطباء) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد. (کلیله و دمنه). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. (مرزبان نامه ص 5)، خو کردن. عادت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)، آزمایش. تجربه. رنج کشیدن در کاری. (از ناظم الاطباء). پی چیزی مشقت دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند. (کلیله و دمنه) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه)
ور رفتن. انگولک کردن. تیمار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درمان و علاج کردن. معالجه، مواظبت و سعی و کوشش. تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت، ورزیدن کاری به طور دائم. تمرین کردن. (ناظم الاطباء) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد. (کلیله و دمنه). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. (مرزبان نامه ص 5)، خو کردن. عادت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)، آزمایش. تجربه. رنج کشیدن در کاری. (از ناظم الاطباء). پی چیزی مشقت دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند. (کلیله و دمنه) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه)
مراس. (منتهی الارب). مروسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همیشگی ورزیدن. (منتهی الارب) ، کوشیدن و تفحص کردن و تجربه نمودن و در کاری رنج نمودن. (آنندراج) (غیاث). با کسی یا چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (دهار) ، درمان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). علاج کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ممارست شود
مِراس. (منتهی الارب). مروسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همیشگی ورزیدن. (منتهی الارب) ، کوشیدن و تفحص کردن و تجربه نمودن و در کاری رنج نمودن. (آنندراج) (غیاث). با کسی یا چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (دهار) ، درمان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). علاج کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ممارست شود