جدول جو
جدول جو

معنی مماحکه - جستجوی لغت در جدول جو

مماحکه
(عَ فَ)
ستیهیدن و لجاجت کردن. (از ناظم الاطباء). تماحک. (منتهی الارب). با هم ستیهیدن. (آنندراج). لجاجت کردن و دشمنی کردن. مخاصمه و لجاج کردن. (از اقرب الموارد). با یکدیگر لجاج کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
مماحکه
ستیهیدن کینه شتری
تصویری از مماحکه
تصویر مماحکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
با کسی صحبت داشتن، هم صحبتی، همدمی، جلسه ای رسمی که در آن شخصی به پرسش هایی که از او می شود پاسخ می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
با هم خندیدن، به خنده آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ رَ)
باکسی خندیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار چ بنیاد فرهنگ) (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن بر کسی در خندیدن. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مهر به مهر فروختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مماهره در بیع. (شرح قاموس) (از اقرب الموارد) ، بر همدیگر چیرگی جستن و مغالبه کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جرعه جرعه نوشیدن شراب را. (آنندراج). تمتﱡک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
درنگی نمودن در ادای وام و تأخیر کردن. (از ناظم الاطباء). محاج. (منتهی الارب). دیر داشتن وام را و تأخیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مماطله. (از اقرب الموارد). این دست آن دست کردن در پرداخت وام
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
دوستی خالص کردن. (از اقرب الموارد). محض. امتحاض. امحاض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
ستیهنده و دیر خصومت کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ستیهنده و لجاجت کننده. (ناظم الاطباء). ستیزه جو
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ / حِ لَ / لِ)
مماحله. محال. رجوع به مماحله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درنگی کردن در ادای وام. (از ناظم الاطباء). مماطله. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سخت کردن پیوستگی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را به چیزی چسباندن. (از اقرب الموارد) ، درآمدن چیزی در چیزی. یقال: لوحک فقار ظهره، ای دخل بعضها فی بعض. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دور گردانیدن از خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشاحنه
تصویر مشاحنه
مشاحنه و مشاحت در فارسی: دشمنی، کینه توزی دشمنی ورزیدن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
با کسی صحبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاحمه
تصویر مزاحمه
مزاحمت در فارسی: رنج، رنج رساندن درد سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاحکت
تصویر مضاحکت
ابهم خندیدن، غلبه کردن برکسی در خنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاحشه
تصویر مفاحشه
با یکدیگر فحش دادن و رد و بدل کردن فحش
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحک
تصویر مماحک
ستیهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مماحضت در فارسی: یکرنگی، یگانگی اخلاص ورزیدن، دوستی یگانگی مقابل مماذقت: (... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 135)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحله
تصویر مماحله
زور آزمایی، دشمنی، همفریبی، نابود کردن، پایان نگری
فرهنگ لغت هوشیار
مضاحکه و مضاحکت در فارسی: همخندی، بیشخندی ابهم خندیدن، غلبه کردن برکسی در خنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
((مُ حَ کَ یا کِ))
با هم خندیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
((مُ حَ ثَ یا ثِ))
گفتگو و بحث نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
((مُ رِ کِ))
ترک جنگ ومخاصمه، جدایی زن و شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
((مُ حَ بَ یا بِ))
همراه کردن، همراه شدن، گفتگو کردن، هم صحبت بودن
مصاحبه مطبوعاتی: رادیویی، تلویزیونی، گفت و گو با شخصیت سیاسی، فرهنگی، ادبی، علمی یا هر کس دیگر به منظور پخش از رادیو و تلویزیون یا درج در مطبوعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
گفتگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره