جدول جو
جدول جو

معنی ملیانه - جستجوی لغت در جدول جو

ملیانه
(مَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). شهری است قدیم در افریقای رومی و نهرها و چاهها و آسیابها دارد. (از معجم البلدان). نام شهری است میان تلمسان و الجزایر. (ابن بطوطه). افریقیه از اقلیم دویم و سیم است مملکتی طویل وعریض است و بلاد مشهورش طرابلس و مهدیه و تونس و تاهرت و سجلماسه و قسطنطنیه و قفصه و حامد و سماط و ملیانه و قموده و دارالملکش قرطاجینه بوده است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 264). شهرکی است در الجزایر در 91هزارگزی جنوب غربی شهر الجزیره با ده هزار تن سکنه و باغهای زیبا و تفرجگاهها. (از قاموس الاعلام ترکی). شهری است به الجزایر با 18100 تن سکنه. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشیانه
تصویر مشیانه
(دخترانه)
نام نخستین زن در فرهنگ ایران باستان، برابر با حوا در اسطوره های سامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میانه
تصویر میانه
وسط، میان، آنچه در میان چیزی جا دارد، متوسط، محتوا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ نَ / نِ)
پادشاهانه. شاهانه. درخور شاهان. شایستۀ پادشاه: یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). امیدهای خوب کردو شرطهای ملکانه رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 158). فصلی زیر نامه نبشت نیکو و سخت قوی چنانکه او نبشتی ملکانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 431). عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه... سپرده. (کلیله و دمنه). آنگاه همت ملکانه را بر اعلای کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه). یک حاجت باقی است که درجنب عواطف ملکانه خطری ندارد. (کلیله و دمنه). خادم از خجلت این انعام ملکانه... گران بار ایادی شده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). خسرو از آنجا که همت ملکانه و سیرت پادشاهانۀ او بود... گفت از شکستۀ خود مومیایی دریغ نمی باید داشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 114). گدایان سیاهکار چون ده ساله عمر مفلسانه به ده روزه تنعم ملکانه بدل می توانستند زر به سود می ستدند و به خدمتی می دادند. (تاریخ غازان ص 318)
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
حصنی به اندلس از اعمال وادی آش. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَلْ نَ)
بزرگ سرین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لِ نَ)
واحد صلیان است و فی المثل: جذها جذالبعیر الصلیانه، در حق کسی گویند که در حلف شتاب کند و تأمل ننماید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 85000گزی جنوب کرمانشاه و 8000گزی چنار واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 95 تن است. آب آنجا از رود خانه جزان تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. این ده به علی باقر نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ نَ / نِ)
شاهترج. (مخزن الادویه). نام دارویی است که آن را شاهتره گویند. خارش و جرب را نافع است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عَدد)
نرمی کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). نرمی کردن با هم. لیان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نرمی وملاطفت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاینت شود، نرم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ملینه در فارسی مونث ملین: نرماک مونث ملین، جمع ملینات. یا ادویه ملینه. داروهایی که موجب لینت و نرمی مواد دفعی داخل روده ها شوند و بسهولت عمل دفع را موجب گردند داروهای نرم کننده مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه
تصویر میانه
مابین، ضد کنار و جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکانه
تصویر ملکانه
پادشاهانه، در خور شاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه
تصویر میانه
((نِ))
وسط، میان چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشیانه
تصویر مشیانه
حوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانه
تصویر میانه
متوسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانه
تصویر میانه
Intermediate, Middle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermédiaire, milieu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برای کاری وقت معینی در نظر گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از میانه
تصویر میانه
중간의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از میانه
تصویر میانه
ara, orta
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از میانه
تصویر میانه
menengah, tengah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از میانه
تصویر میانه
মধ্যবর্তী , মধ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از میانه
تصویر میانه
मध्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermedio, medio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از میانه
تصویر میانه
tussen-, midden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermedio, medio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermediär, mittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از میانه
تصویر میانه
проміжний , середній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از میانه
تصویر میانه
промежуточный , средний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از میانه
تصویر میانه
pośredni, środkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermediário, meio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از میانه
تصویر میانه
wa kati, katikati
دیکشنری فارسی به سواحیلی