نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
ملک بودن. فرشته بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشتگی: شاه ملکان پیشرو بارخدایان ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی. منوچهری. در تو هم دیوی است و هم ملکی هم زمینی به قد و هم فلکی ترک دیوی کنی ملک باشی ز شرف برتر از فلک باشی. سنائی. تا چند معزای معزی که خدایش زینجا به فلک برد و بقای ملکی داد چون تیر فلک بود قرینش به ره آورد پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد. سنائی. ز پردۀ بشری می زند نوا لیکن رسد به گوش من آواز سبحۀ ملکی. جامی. و رجوع به ملکیّت شود
ملک بودن. فرشته بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشتگی: شاه ملکان پیشرو بارخدایان ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی. منوچهری. در تو هم دیوی است و هم ملکی هم زمینی به قد و هم فلکی ترک دیوی کنی ملک باشی ز شرف برتر از فلک باشی. سنائی. تا چند معزای معزی که خدایش زینجا به فلک برد و بقای ملکی داد چون تیر فلک بود قرینش به ره آورد پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد. سنائی. ز پردۀ بشری می زند نوا لیکن رسد به گوش من آواز سبحۀ ملکی. جامی. و رجوع به مَلَکیّت شود
مأخوذ از تازی، منسوب به ملک، یعنی فرشته. (ناظم الاطباء). فرشته ای. چون فرشتگان. درخور فرشتگان. ملکیه: همتهای فلکی بینمش سیرتهای ملکی بینمش. منوچهری. ذات او راست صفات ملکی و بشری که به سیرت ملک است او و به صورت بشر است. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 104). او بشر بود ولی روح ملک داشت کنون ملکی روح به تصویر بشر بازدهید. خاقانی. کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. (گلستان). همه جنود ملکی و شیطانی و حقایق جسمانی و روحانی را در تحت احاطت ذات خود در عالم صغیر مشاهده کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 90). اکثر متصوفه برآنند که انواع خواطر چهار بیش نیست: حقانی وملکی و نفسی و شیطانی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 104). اما فرق میان خاطر حقانی و ملکی آن است که خاطر حق را هیچ خاطر دیگر معارض نشود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 105) ، دیندار. (ناظم الاطباء) مأخوذ از تازی، منسوب به ملک، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). شاهی. سلطنتی: به گاه خلعت دادن به گاه صلۀ شعر نه سیم تو ملکی و نه زرّ تو هروی. منوچهری. بتافت از افق ملک و آسمان بقا دو کوکب ملکی چون دوپیکر جوزا. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 29). دو جوهر ملکی در دوپیکر فلکی که این ندارد جز آن و آن جز این همتا. جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 29). ، ملکشاهی. جلالی (تاریخ، ماه، سال) : جهانتاب نام ماه پنجم است از ماههای ملکی، نوعی اطلس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقاله صص 33- 34) ، قسمی از پااوزار مانند گیوه. (ناظم الاطباء) ، قسمی گیوۀ ریزبافت گران قیمت. قسمی گیوه از جنسی نفیس. قسمی گیوۀ لطیف و ظریف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مأخوذ از تازی، منسوب به ملک، یعنی فرشته. (ناظم الاطباء). فرشته ای. چون فرشتگان. درخور فرشتگان. مَلَکیه: همتهای فلکی بینمش سیرتهای ملکی بینمش. منوچهری. ذات او راست صفات ملکی و بشری که به سیرت ملک است او و به صورت بشر است. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 104). او بشر بود ولی روح ملک داشت کنون ملکی روح به تصویر بشر بازدهید. خاقانی. کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. (گلستان). همه جنود ملکی و شیطانی و حقایق جسمانی و روحانی را در تحت احاطت ذات خود در عالم صغیر مشاهده کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 90). اکثر متصوفه برآنند که انواع خواطر چهار بیش نیست: حقانی وملکی و نفسی و شیطانی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 104). اما فرق میان خاطر حقانی و ملکی آن است که خاطر حق را هیچ خاطر دیگر معارض نشود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 105) ، دیندار. (ناظم الاطباء) مأخوذ از تازی، منسوب به مَلِک، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). شاهی. سلطنتی: به گاه خلعت دادن به گاه صلۀ شعر نه سیم تو ملکی و نه زرّ تو هروی. منوچهری. بتافت از افق ملک و آسمان بقا دو کوکب ملکی چون دوپیکر جوزا. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 29). دو جوهر ملکی در دوپیکر فلکی که این ندارد جز آن و آن جز این همتا. جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 29). ، ملکشاهی. جلالی (تاریخ، ماه، سال) : جهانتاب نام ماه پنجم است از ماههای ملکی، نوعی اطلس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقاله صص 33- 34) ، قسمی از پااوزار مانند گیوه. (ناظم الاطباء) ، قسمی گیوۀ ریزبافت گران قیمت. قسمی گیوه از جنسی نفیس. قسمی گیوۀ لطیف و ظریف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منسوب به ملک، و ملکیه تأنیث آن. (از اقرب الموارد). هرگاه اسم منسوب الیه ثلاثی و مکسورالعین باشد عین الفعل چنین اسمی در نسبت مفتوح گردد، مانند ملکی منسوب به ملک. (از مقدمۀ المنجد). رجوع به مدخل بعد شود
منسوب به مَلِک، و مَلَکیه تأنیث آن. (از اقرب الموارد). هرگاه اسم منسوب الیه ثلاثی و مکسورالعین باشد عین الفعل چنین اسمی در نسبت مفتوح گردد، مانند مَلَکی منسوب به مَلِک. (از مقدمۀ المنجد). رجوع به مدخل بعد شود
مأخوذ از تازی، منسوب به ملک. متصرفی و هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء). برابر اقطاعی یا اجاره ای. که ملک شخص باشد: در این مرغزار (اورد) همه دیه های ملکی و خراجی به قطع گذارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). ناحیتی است در این مرغزار اقطاعی و ملکی و حومه آن درون باغ است. (فارسنامه ص 124)
مأخوذ از تازی، منسوب به ملک. متصرفی و هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء). برابر اقطاعی یا اجاره ای. که ملک شخص باشد: در این مرغزار (اورد) همه دیه های ملکی و خراجی به قطع گذارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). ناحیتی است در این مرغزار اقطاعی و ملکی و حومه آن درون باغ است. (فارسنامه ص 124)
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
مأخوذ از تازی، مالکیت. تصرف و تملک. (از ناظم الاطباء) : از ملک بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه خدا و حرام است بر من آنکه برگردد همه آن یا بعضی از آن به ملکیت من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). باید که طریق تصرفات صاحب در هرچه موسوم بود به سمت ملکیت او الا ما حرم اﷲ مفتوح و مسلوک دارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 240). اهل حقیقت بواسطۀ آنکه جملۀ اشیاء را در تصرف و ملکیت مالک الملک بینند امکان حوالت مالکیت با غیرروا ندارند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 375) ، (اصطلاح حقوق) رابطه ای است حقوقی بین شخص و چیز مادی (جاندار یا بی جان و منقول یا غیرمنقول) یا توابعچیز مادی (مانند منافع خانه یا اتومبیل) که به موجب این رابطه علی الاصول حق همه گونه بهره برداری از آن چیز را دارد مگر اموری که قانون استثنا کرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، حقیقت. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از تازی، مالکیت. تصرف و تملک. (از ناظم الاطباء) : از ملک بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه خدا و حرام است بر من آنکه برگردد همه آن یا بعضی از آن به ملکیت من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). باید که طریق تصرفات صاحب در هرچه موسوم بود به سمت ملکیت او الا ما حرم اﷲ مفتوح و مسلوک دارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 240). اهل حقیقت بواسطۀ آنکه جملۀ اشیاء را در تصرف و ملکیت مالک الملک بینند امکان حوالت مالکیت با غیرروا ندارند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 375) ، (اصطلاح حقوق) رابطه ای است حقوقی بین شخص و چیز مادی (جاندار یا بی جان و منقول یا غیرمنقول) یا توابعچیز مادی (مانند منافع خانه یا اتومبیل) که به موجب این رابطه علی الاصول حق همه گونه بهره برداری از آن چیز را دارد مگر اموری که قانون استثنا کرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، حقیقت. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از تازی، فرشتگی و مانا به فرشته. (ناظم الاطباء). فرشته بودن. خوی و صفات فرشتگان داشتن: همچنان که آن کیمیا که گوهر آدمی را از خساست بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رساند... هم دشوار بود و هر کسی نداند. (کیمیای سعادت). هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید، ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100)
مأخوذ از تازی، فرشتگی و مانا به فرشته. (ناظم الاطباء). فرشته بودن. خوی و صفات فرشتگان داشتن: همچنان که آن کیمیا که گوهر آدمی را از خساست بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رساند... هم دشوار بود و هر کسی نداند. (کیمیای سعادت). هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید، ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100)
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات اﷲ علیهما. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طایفه ای است از نصاری و به علت پیروی از ملک چنین لقبی یافتند. واحد آن ملکی ّ است و عامه ملکی ّ و ملکیّه نامند و آن غالباًبه اتباع کنیسۀ بطرسیۀ روم اطلاق می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به ملکان و ملکائیه و ملکانیه شود
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات اﷲ علیهما. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طایفه ای است از نصاری و به علت پیروی از مَلِک چنین لقبی یافتند. واحد آن مَلَکی ّ است و عامه مِلکی ّ و مِلکیّه نامند و آن غالباًبه اتباع کنیسۀ بطرسیۀ روم اطلاق می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به ملکان و ملکائیه و ملکانیه شود