جدول جو
جدول جو

معنی ملکام - جستجوی لغت در جدول جو

ملکام
(مَ لِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملکا
تصویر ملکا
(پسرانه)
پادشاه، نام مردی مجتهد در مسیحیت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکان
تصویر ملکان
(پسرانه)
نام پدر خضر (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکات
تصویر ملکات
ملکه، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملام
تصویر ملام
ملوم، ملامت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملام
تصویر ملام
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب، بی شرم، بی حیا، امرد قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
انبر. (مهذب الاسماء). دو چوب که میان آن به آهن بندند و آن نوعی از دست افزار سوزنگر و صیقل گر است. (آنندراج). کلبتین و انبر و یا آچار که چیزی را بدان محکم گرفته می پیچانند، پیچ و منگنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ)
موزۀ درپی کرده. (ناظم الاطباء). کفش پاره بردوخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ کِ / مُ لَکْ کَ)
خف ملکم، سپل شتر درشت سنگ شکن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نکوهش کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ل)
جبل اللکام، نام کوهی است که در محاذی حمات شیزر و افامیه و شمال آن کشیده شده است تابه صهیون و منتهی شود به انطاکیه و بعضی گویند کوهی است در ملک شام. (از برهان). نام کوهی است به شام که ثغر ملطیه بدین سوی آن است. (حدود العالم). کوهی است به شام در برابر حماه شیزر و افامیه گذر آن به جانب شمال به سوی صهیون و شغر و بکاس تا انطاکیه. (منتهی الارب) (تاج العروس). کوهی مشرف بر انطاکیه. و بلادابن لیون و مصیصه و طرسوس و این ثغور و ذکر آن در لبنان آمده است و غالباً عباد و ابدال در آن مقام میگرفته اند. (از معجم البلدان). و رجوع به لبنان شود. حمداﷲ مستوفی در ذکر جبال البرز آرد:... و چون به شمشاط و ملطیه رسد قالیقلا خوانند و چون به انطاکیه و مصیصه رسد لکام گویند و آنجا فارق است میان شام و روم و چون به میان حمص و دمشق رسد لبنان خوانند... (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ ثالثه ص 192). اما کوهها که از آن دلیل قبله گرفته اند کوه لکام است به شام و کوه راهون به سراندیب. (مجمل التواریخ ص 466).
به حق جودی و لبنان و بوقبیس و لکام
به قدر خانه معمور و مسجد اقصی.
روزبهان
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کا)
خف ﱡ لکّام، سپل شتر سخت که سنگ شکند. (منتهی الارب) ، آکنده به گوشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
بی ادب و بی شرم و بی حیا. (برهان). امرد قوی جثۀ بی حیا. (آنندراج) :
هرچند که گنگیم و کلوکیم و لکامیم
تن داده و دل بستۀ آن دول غلامیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگ که بدان خستۀ خرما کوبند جهت علف ستور. ملدم. (منتهی الارب) (از آنندراج). سنگی که بدان، جهت خوراک ستور، هستۀ خرما کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سرخ و لعلی رنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
جمع واژۀ ملیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ملیک، به معنی پادشاه و خداوند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در شش هزارگزی جنوب خاوری فومن و سه هزارگزی جنوب راه فرعی فومن به شفت. جلگه، معتدل مرطوب و دارای 453 تن سکنه. آب آن از پیش رودبار و گشت رودخان و استخر محلی. محصول آنجا برنج، ابریشم و توتون سیگار. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
مشت زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاکمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مظلوم. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بتی مردمان قدیم را. (از اقرب الموارد). اسم بتی بودکه عمونیان او را می پرستیدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ دِهْ)
دهی از بخش حومه شهرستان نایین است و 152 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام پدر خضر علیه السلام باشد و او از احفاد سام بن نوح است و الیاس از اعمام اوست. (برهان). نام پدر خضر پیغمبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کُ / مَ کَ)
شخصی انگلیسی که در اواسط پادشاهی فتحعلی شاه قاجار از جانب دولت انگلیس در دربار ایران سفارت داشته و تاریخ ایران را به زبان انگلیسی نوشته بود و در بمبئی آن کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده و چاپ نموده اند و معروف به تاریخ ملکم می باشد. (از ناظم الاطباء). سر جان ملکم ژنرال سیاستمدار و نویسندۀ تاریخ دان انگلیسی و سفیر حکومت انگلیسی هند در ایران در زمان فتحعلی شاه قاجار (1769- 1833 م). وی فرزندکشاورزی بود. در سال 1783 میلادی جزو کسانی که در سپاه هندوستان نام نویسی کرده بودند به هندوستان وارد شد. از 1792 میلادی مأموریتهای مختلف و مهمی در هندوستان پیدا کرد و در همین سالها به آموختن زبان فارسی پرداخت. وی سه بار به ایران مسافرت کرد. بار اول به عنوان مترجم سفارت به ایران فرستاده شد. بار دوم هنگامی بود که ناپلئون و پل اول تزار روسیه قصد داشتند متفقاً از راه ایران به هندوستان لشکر بکشند. در این هنگام لرد ولسلی فرمانروای انگلیسی هندوستان که متوجه این خطر شده بود سر جان ملکم را به تهران فرستاد و ملکم در مذاکرات خود با دربار ایران توفیق یافت و از طرف فتحعلی شاه اطمینان کافی به دست آورد. بار سوم در سال 1808 میلادی از طرف حکمران انگلیسی هندوستان به ایران فرستاده شد، اما بین او و سر هارفورد جونز که از طرف دولت انگلیس به عنوان سفیر به تهران فرستاده شده بود اختلافاتی بروز کرد که منجر به خروج سر جان ملکم از ایران گردید. اشتهار سر جان ملکم به علت تألیف کتابی است به نام تاریخ ایران که تاریخ جامعی است از ابتدای تاریخ شاهان ایران تا آغاز سلطنت فتحعلی شاه قاجار. این کتاب به وسیلۀ میرزا اسماعیل حیرت از انگلیسی به فارسی ترجمه شده و نخستین بار در سال 1303هجری قمری به طبع رسیده و بعدها نیز چندین بار تجدید طبع شده است. و رجوع به فتحعلی شاه قاجار در همین لغت نامه و ایرانشهر ج 1 و دائره المعارف بریتانیکا شود
لغت نامه دهخدا
سرخوش. نشوه. کسی که بر اثر نوشیدن مشروب الکلی یا استعمال مواد مخدرسرمست شده باشد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان چلندر است که در بخش شهرستان نوشهر واقع است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
جمع واژۀ ملکه، که قوت حصول هر شی ٔ است در طبیعت. (غیاث). مأخوذ از تازی، ملکه هاو خصلتها. (ناظم الاطباء). کیفیات راسخۀ نفسانی که از انواع مقولۀ کیف اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملکات ردیه، خصلتهای بد. (ناظم الاطباء).
- ملکات ردیۀ هشت گانه، حسد و بغض و بخل و حرص و کذب و غضب و کبر و بی حیائی. (غیاث) (آنندراج).
- ملکات فاضله، خصلتهای خوب. (غیاث) (آنندراج). خصلتهای نیک. (ناظم الاطباء).
- ملکات فاضلۀ چهارگانه، حکمت و شجاعت و عفت و عدالت. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آوینش سرزنش پوزش پذیر، ناکس زفت زره پوش سرزنش کردن، سرزنش. ملامت شده ملوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب و بیشرم و بی حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکات
تصویر ملکات
جمع ملکه، نیروها منش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملام
تصویر ملام
((مُ))
ملامت شده، ملوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکام
تصویر لکام
((لُ))
بی ادب، بی حیا، بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکات
تصویر ملکات
((مَ لَ))
جمع ملکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملام
تصویر ملام
سرزنش کردن، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
از توابع چلندر چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی