ملکه، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
مَلَکه، فِرِشتِه، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایِرِ قُدس، اَمشاسپَند، فِریشتِه، طایِرِ فَلَک، اَمَهراَسپَند، فُروهَندِه
جمع واژۀ ملکه، که قوت حصول هر شی ٔ است در طبیعت. (غیاث). مأخوذ از تازی، ملکه هاو خصلتها. (ناظم الاطباء). کیفیات راسخۀ نفسانی که از انواع مقولۀ کیف اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملکات ردیه، خصلتهای بد. (ناظم الاطباء). - ملکات ردیۀ هشت گانه، حسد و بغض و بخل و حرص و کذب و غضب و کبر و بی حیائی. (غیاث) (آنندراج). - ملکات فاضله، خصلتهای خوب. (غیاث) (آنندراج). خصلتهای نیک. (ناظم الاطباء). - ملکات فاضلۀ چهارگانه، حکمت و شجاعت و عفت و عدالت. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ ملکه، که قوت حصول هر شی ٔ است در طبیعت. (غیاث). مأخوذ از تازی، ملکه هاو خصلتها. (ناظم الاطباء). کیفیات راسخۀ نفسانی که از انواع مقولۀ کیف اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملکات ردیه، خصلتهای بد. (ناظم الاطباء). - ملکات ردیۀ هشت گانه، حسد و بغض و بخل و حرص و کذب و غضب و کبر و بی حیائی. (غیاث) (آنندراج). - ملکات فاضله، خصلتهای خوب. (غیاث) (آنندراج). خصلتهای نیک. (ناظم الاطباء). - ملکات فاضلۀ چهارگانه، حکمت و شجاعت و عفت و عدالت. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
پادشاهی. (دهار). پادشاهی بزرگ. (ترجمان القرآن). بزرگی و چیرگی. ملکوه. (منتهی الارب). چیرگی و عزت و بزرگی و عظمت و سلطان. (ناظم الاطباء). عز و سلطان. (اقرب الموارد). پادشاهی و پروردگاری و تصرف. (غیاث) (آنندراج) : ذی الاّلاء و الجبروت و البهاء و الملکوت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). الهی در ملکوت تو کمتر از مویم سخن بیهوده تا کی گویم. (خواجه عبداﷲ انصاری). اندر ملکوت ازل از حشمت نامش خورشید شده خاطب و گردون شده منبر. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 241). ، ملک عظیم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و این کلمه بر وزن فعلوت است که از ملک مشتق شده، مانند رهبوت از رهبه. و به صورت ملکوه آیدو گویند: له ملکوت العراق و ملکوه العراق، ای عزه وسلطانه و ملکه. (از اقرب الموارد) ، عالم فرشتگان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل قدیسین در آسمان. (از اقرب الموارد). (اصطلاح تصوف) به اصطلاح صوفیان، عالم معنی که عالم ارواح است و بعضی به معنی عالم غیب نوشته و در بعضی از رسائل تصوف مسطور است که ملکوت مقام عبادت فرشتگان است، یعنی طاعت وعبادت بی قصور و بی فتور حاصل شود چنانکه مقام عبادت ملائکه است. (غیاث) (آنندراج). عالم معنی و عالم غیب و مقام عبادت فرشتگان یعنی طاعت و عبادت بی قصور و بی فتور. (ناظم الاطباء). ملکوت عبارت از باطن جهان است و ملک عبارت از ظاهر آن و بحقیقت ملکوت هر چیز جان آن است که آن چیز به او قائم است و جان همه چیزها به صفت قیومی خدای عز و جل قائم است، چنانکه فرموده: بیده ملکوت کل شی ٔ. (مرصادالعباد، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عالم غیب. (تعریفات جرجانی، اصطلاحات الصوفیه). ملکوت در اصطلاح صوفیه، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند. و نیز مرتبۀ صفات را جبروت خوانند و مرتبۀ اسماء را ملکوت نامند و در لطایف اللغات می گوید: ملک در لغت ماسوی اﷲ از ممکنات موجوده و معدومیه و مقدوره و در اصطلاح صوفیه از عالم شهادت عبارت است، چنانکه ملکوت از عالم غیب و جبروت از عالم انوار و لاهوت ذات حق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عالم مجردات را به طور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). ملکوت در اصطلاح صوفیه، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند و بالجمله ملکوت عالم غیب، جبروت عالم انوار، لاهوت ذات حق و عالم ملک، عالم اجسام و اعراض است که عالم شهادت هم گویند. بعضی گفته اند هر شی ٔ از اشیاء را سه قسم است: 1- ظاهر که ملک خوانند. 2- باطن که ملکوت نامند. 3- جبروت که حد فاصل است. و بالاخره عالم ملکوت عالم صفات است بطور مطلق. (فرهنگ مصطلحات عرفاء) : از دیدن عجایب ملکوت بازمانده و با نفس و خلق دنیا انس گرفته. (کشف الاسرار ج 3 ص 750). راه خود بر ایشان فروگیرم تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلی در سر جولان کنند. (کشف الاسرار ج 3ص 750). تفکر کنید و دلیل گیرید به آنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین. (کشف الاسرار ج 3 ص 804). بودم معلم ملکوت اندر آسمان امید من به خلد برین جاودانه بود. سنائی (دیوان چ مصفا ص 425). سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک منظورم عالم ملکوت است مخبرم. سیدحسن غزنوی. به ذروۀ ملکوت آی ازنشیمن خاک که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک. جمال الدین عبدالرزاق. ساکنان صوامع ملکوت بر دعای وی اقتصار کنند. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 144). بودم معلم ملکوت اندر آسمان از طاعتم هزارهزاران خزانه بود. خاقانی. تا خبر یأس او در ملکوت اوفتاد سبحۀ روح الامین نیست مگر الامان. خاقانی. دهر جلال تو دید ایمان آورد و گفت کای ملکوت اسجدواکادم وقت است هان. خاقانی. امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار. خاقانی. دل تا به خانه ای است که هر ساعتی در او شمع خزاین ملکوت افکند ضیا. خاقانی. هر یک را فرشته ای از عالم قدس ملکوت آموزگار گردانیده و لوح تفهیم و تعلیم در پیش نهاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 85). مرغان شاخسار ملکوت را از آشیانۀ عصمت درآرند و بستۀ دام بهانه گردانند. (مرزبان نامه ایضاً ص 111). خروس را صدای اذان به آذان صدرنشینان صفۀ ملکوت رسیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 286). مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم. مولوی. غم فرزند و نان و جامه و قوت بازت آرد ز سیر در ملکوت. (گلستان). ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین بادۀ مستانه زدند. حافظ. ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند. حافظ. آن معلم ملکوت را از میان مقدسان و مسبحان بیرون برد و داغ لعنت ابدی بر جبین نهاد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 388). دوم ملاحظۀ معانی باطنه از عالم ملکوت و آن خاص قوت قلب باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 306). ناگهان از صوامع ملکوت این حدیثم سروش گفت به گوش. هاتف. آسانتر است که شتر در سوراخ سوزن بگذرد از آنکه توانگر در ملکوت خدا اندررود. (دیاتسارون ص 156). ، (اصطلاح فلسفه) عالم مجردات را بطور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). عوالم در نزد حکما، سه است: عالم عقول و آن عالم جبروت است، عالم نفوس و آن عالم ملکوت است و عالم ملک و آن عالم اجرام است. (رساله فی اعتقاد الحکماء للشیخ شهاب الدین سهروردی ص 270). عالم غیب مختص به ارواح و نفوس. (تعریفات جرجانی). - ملکوت اسفل، مثل معلقه است در مقابل ملکوت اعلی که عالم عقول و نفوس مجرده را گویند و ملکوت بمعنی الاعم و هو عالم الغیب جمله و ملکوت بمعنی الاخص و هو عالم المثال و یقال له الملکوت الاسفل. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملکوت اسماء، مراد عالم علوی و مجردات است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملکوت اعلی، رجوع به ترکیب ملکوت اسفل شود
پادشاهی. (دهار). پادشاهی بزرگ. (ترجمان القرآن). بزرگی و چیرگی. مَلکُوَه. (منتهی الارب). چیرگی و عزت و بزرگی و عظمت و سلطان. (ناظم الاطباء). عز و سلطان. (اقرب الموارد). پادشاهی و پروردگاری و تصرف. (غیاث) (آنندراج) : ذی الاَّلاء و الجبروت و البهاء و الملکوت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). الهی در ملکوت تو کمتر از مویم سخن بیهوده تا کی گویم. (خواجه عبداﷲ انصاری). اندر ملکوت ازل از حشمت نامش خورشید شده خاطب و گردون شده منبر. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 241). ، ملک عظیم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و این کلمه بر وزن فَعَلوت است که از مُلک مشتق شده، مانند رَهَبوت از رهبه. و به صورت مَلکَوه آیدو گویند: له ملکوت العراق و ملکوه العراق، ای عزه وسلطانه و ملکه. (از اقرب الموارد) ، عالم فرشتگان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل قدیسین در آسمان. (از اقرب الموارد). (اصطلاح تصوف) به اصطلاح صوفیان، عالم معنی که عالم ارواح است و بعضی به معنی عالم غیب نوشته و در بعضی از رسائل تصوف مسطور است که ملکوت مقام عبادت فرشتگان است، یعنی طاعت وعبادت بی قصور و بی فتور حاصل شود چنانکه مقام عبادت ملائکه است. (غیاث) (آنندراج). عالم معنی و عالم غیب و مقام عبادت فرشتگان یعنی طاعت و عبادت بی قصور و بی فتور. (ناظم الاطباء). ملکوت عبارت از باطن جهان است و ملک عبارت از ظاهر آن و بحقیقت ملکوت هر چیز جان آن است که آن چیز به او قائم است و جان همه چیزها به صفت قیومی خدای عز و جل قائم است، چنانکه فرموده: بیده ملکوت کل شی ٔ. (مرصادالعباد، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عالم غیب. (تعریفات جرجانی، اصطلاحات الصوفیه). ملکوت در اصطلاح صوفیه، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند. و نیز مرتبۀ صفات را جبروت خوانند و مرتبۀ اسماء را ملکوت نامند و در لطایف اللغات می گوید: مُلک در لغت ماسوی اﷲ از ممکنات موجوده و معدومیه و مقدوره و در اصطلاح صوفیه از عالم شهادت عبارت است، چنانکه ملکوت از عالم غیب و جبروت از عالم انوار و لاهوت ذات حق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عالم مجردات را به طور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). ملکوت در اصطلاح صوفیه، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند و بالجمله ملکوت عالم غیب، جبروت عالم انوار، لاهوت ذات حق و عالم ملک، عالم اجسام و اعراض است که عالم شهادت هم گویند. بعضی گفته اند هر شی ٔ از اشیاء را سه قسم است: 1- ظاهر که ملک خوانند. 2- باطن که ملکوت نامند. 3- جبروت که حد فاصل است. و بالاخره عالم ملکوت عالم صفات است بطور مطلق. (فرهنگ مصطلحات عرفاء) : از دیدن عجایب ملکوت بازمانده و با نفس و خلق دنیا انس گرفته. (کشف الاسرار ج 3 ص 750). راه خود بر ایشان فروگیرم تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلی در سر جولان کنند. (کشف الاسرار ج 3ص 750). تفکر کنید و دلیل گیرید به آنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین. (کشف الاسرار ج 3 ص 804). بودم معلم ملکوت اندر آسمان امید من به خلد برین جاودانه بود. سنائی (دیوان چ مصفا ص 425). سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک منظورم عالم ملکوت است مخبرم. سیدحسن غزنوی. به ذروۀ ملکوت آی ازنشیمن خاک که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک. جمال الدین عبدالرزاق. ساکنان صوامع ملکوت بر دعای وی اقتصار کنند. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 144). بودم معلم ملکوت اندر آسمان از طاعتم هزارهزاران خزانه بود. خاقانی. تا خبر یأس او در ملکوت اوفتاد سبحۀ روح الامین نیست مگر الامان. خاقانی. دهر جلال تو دید ایمان آورد و گفت کای ملکوت اسجدواکادم وقت است هان. خاقانی. امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار. خاقانی. دل تا به خانه ای است که هر ساعتی در او شمع خزاین ملکوت افکند ضیا. خاقانی. هر یک را فرشته ای از عالم قدس ملکوت آموزگار گردانیده و لوح تفهیم و تعلیم در پیش نهاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 85). مرغان شاخسار ملکوت را از آشیانۀ عصمت درآرند و بستۀ دام بهانه گردانند. (مرزبان نامه ایضاً ص 111). خروس را صدای اذان به آذان صدرنشینان صفۀ ملکوت رسیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 286). مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم. مولوی. غم فرزند و نان و جامه و قوت بازت آرد ز سیر در ملکوت. (گلستان). ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین بادۀ مستانه زدند. حافظ. ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند. حافظ. آن معلم ملکوت را از میان مقدسان و مسبحان بیرون برد و داغ لعنت ابدی بر جبین نهاد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 388). دوم ملاحظۀ معانی باطنه از عالم ملکوت و آن خاص قوت قلب باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 306). ناگهان از صوامع ملکوت این حدیثم سروش گفت به گوش. هاتف. آسانتر است که شتر در سوراخ سوزن بگذرد از آنکه توانگر در ملکوت خدا اندررود. (دیاتسارون ص 156). ، (اصطلاح فلسفه) عالم مجردات را بطور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). عوالم در نزد حکما، سه است: عالم عقول و آن عالم جبروت است، عالم نفوس و آن عالم ملکوت است و عالم ملک و آن عالم اجرام است. (رساله فی اعتقاد الحکماء للشیخ شهاب الدین سهروردی ص 270). عالم غیب مختص به ارواح و نفوس. (تعریفات جرجانی). - ملکوت اسفل، مثل معلقه است در مقابل ملکوت اعلی که عالم عقول و نفوس مجرده را گویند و ملکوت بمعنی الاعم و هو عالم الغیب جمله و ملکوت بمعنی الاخص و هو عالم المثال و یقال له الملکوت الاسفل. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملکوت اسماء، مراد عالم علوی و مجردات است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملکوت اعلی، رجوع به ترکیب ملکوت اسفل شود
مأخوذ از تازی، مالکیت. تصرف و تملک. (از ناظم الاطباء) : از ملک بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه خدا و حرام است بر من آنکه برگردد همه آن یا بعضی از آن به ملکیت من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). باید که طریق تصرفات صاحب در هرچه موسوم بود به سمت ملکیت او الا ما حرم اﷲ مفتوح و مسلوک دارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 240). اهل حقیقت بواسطۀ آنکه جملۀ اشیاء را در تصرف و ملکیت مالک الملک بینند امکان حوالت مالکیت با غیرروا ندارند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 375) ، (اصطلاح حقوق) رابطه ای است حقوقی بین شخص و چیز مادی (جاندار یا بی جان و منقول یا غیرمنقول) یا توابعچیز مادی (مانند منافع خانه یا اتومبیل) که به موجب این رابطه علی الاصول حق همه گونه بهره برداری از آن چیز را دارد مگر اموری که قانون استثنا کرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، حقیقت. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از تازی، مالکیت. تصرف و تملک. (از ناظم الاطباء) : از ملک بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه خدا و حرام است بر من آنکه برگردد همه آن یا بعضی از آن به ملکیت من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). باید که طریق تصرفات صاحب در هرچه موسوم بود به سمت ملکیت او الا ما حرم اﷲ مفتوح و مسلوک دارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 240). اهل حقیقت بواسطۀ آنکه جملۀ اشیاء را در تصرف و ملکیت مالک الملک بینند امکان حوالت مالکیت با غیرروا ندارند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 375) ، (اصطلاح حقوق) رابطه ای است حقوقی بین شخص و چیز مادی (جاندار یا بی جان و منقول یا غیرمنقول) یا توابعچیز مادی (مانند منافع خانه یا اتومبیل) که به موجب این رابطه علی الاصول حق همه گونه بهره برداری از آن چیز را دارد مگر اموری که قانون استثنا کرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، حقیقت. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از تازی، فرشتگی و مانا به فرشته. (ناظم الاطباء). فرشته بودن. خوی و صفات فرشتگان داشتن: همچنان که آن کیمیا که گوهر آدمی را از خساست بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رساند... هم دشوار بود و هر کسی نداند. (کیمیای سعادت). هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید، ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100)
مأخوذ از تازی، فرشتگی و مانا به فرشته. (ناظم الاطباء). فرشته بودن. خوی و صفات فرشتگان داشتن: همچنان که آن کیمیا که گوهر آدمی را از خساست بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رساند... هم دشوار بود و هر کسی نداند. (کیمیای سعادت). هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید، ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100)
جمع عربی از کلمه هملخت فارسی... به معنی تخت کفش و گاهی تکه ای از چرم که با آن کفش کهنه را تعمیر کنند. وجه بهتر آن املکتات و هملختات است. (از دزی ج 2 ص 614)
جمع عربی از کلمه هملخت فارسی... به معنی تخت کفش و گاهی تکه ای از چرم که با آن کفش کهنه را تعمیر کنند. وجه بهتر آن املکتات و هملختات است. (از دزی ج 2 ص 614)
طاقی فراخ که درآن چراغ نهند و قندیل گذارند. (از غیاث) (از آنندراج). مأخوذ از مشکوه تازی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). مشکاه. آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند... رسم الخط صحیح این کلمه در عربی مشکاه و رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی نویسندگان ایرانی آن را مانند حیات و زکات، ’مشکات’ نویسند. و رجوع به مشکاه و مشکوه شود
طاقی فراخ که درآن چراغ نهند و قندیل گذارند. (از غیاث) (از آنندراج). مأخوذ از مشکوه تازی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). مشکاه. آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند... رسم الخط صحیح این کلمه در عربی مشکاه و رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی نویسندگان ایرانی آن را مانند حیات و زکات، ’مشکات’ نویسند. و رجوع به مشکاه و مشکوه شود
آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است
آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است