جدول جو
جدول جو

معنی ملکائیه - جستجوی لغت در جدول جو

ملکائیه(مَ ئی یَ)
گروهی از ترسایان پیروان عقاید رسمی قسطنطنیه که در ممالک اسلامی نیز می زیستند و نام ملکائیه از ملک به معنی پادشاه مأخوذ است وچون به عیسویان روم شرقی به علت یگانگی مذهب تمایل داشتند در نزد مسلمانان مورد سؤظن بودند. صاحب بیان الادیان گوید: ایشان منسوبند به ملکا و بیشتر ترسایان بر مذهب ملکائی اند و گویند مسیح یک جوهر است پاک و در گوش مریم شد و از پهلوی راست او بیرون آمد و با او هیچ ممازجت نکرد و گویند روح در مریم چنان رفت که آب رود در ناودان و هر که خویش را از طعامهای دنیا صافی گرداند خدای را جل جلاله بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملکا و ملکانیه و ملکیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میکائیل
تصویر میکائیل
(پسرانه)
شبیه خداوند، کیست مثل خدا، نام یکی از چهار فرشته مقرب خدا (معرب از عبری)
فرهنگ نامهای ایرانی
(لَ بَ رَ)
شهری است در کریت که فعلاً خراب است. (1 ع 27:8) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(یَ / ئی یَ)
مائئه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مائئه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یکی از دهستانهای هفت گانه بخش سردشت شهرستان مهاباد است که در شمال بخش واقع است و از شمال به دهستان منگور مهاباد و از جنوب به دهستان بریاج و از مشرق به دهستان گورک سردشت و بریاجی واز غرب به مرز ایران و عراق محدود است. کوهستانی و جنگلی و هوای آن سردسیر است. محصول عمده اش مواد جنگلی و محصولات دامی و توتون است. شغل اهالی گله داری و جزئی زراعت و جاجیم و جوراب بافی از صنایع دستی آنهاست. این دهستان از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 3703 تن سکنه دارد. قرای مهم آن احمد بریو، بنی خلف، بیوران بالا، ملاشیخ، زیوه و مرکز دهستان قریۀ ملاشیخ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ نَ / نِ)
پادشاهانه. شاهانه. درخور شاهان. شایستۀ پادشاه: یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). امیدهای خوب کردو شرطهای ملکانه رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 158). فصلی زیر نامه نبشت نیکو و سخت قوی چنانکه او نبشتی ملکانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 431). عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه... سپرده. (کلیله و دمنه). آنگاه همت ملکانه را بر اعلای کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه). یک حاجت باقی است که درجنب عواطف ملکانه خطری ندارد. (کلیله و دمنه). خادم از خجلت این انعام ملکانه... گران بار ایادی شده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). خسرو از آنجا که همت ملکانه و سیرت پادشاهانۀ او بود... گفت از شکستۀ خود مومیایی دریغ نمی باید داشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 114). گدایان سیاهکار چون ده ساله عمر مفلسانه به ده روزه تنعم ملکانه بدل می توانستند زر به سود می ستدند و به خدمتی می دادند. (تاریخ غازان ص 318)
لغت نامه دهخدا
به سریانی به معنی کحل فرشتگان است... جالینوس گوید: از این روی چنین نامیده شده که چشم را اصلاح کند و آن را نورانی و شفاف و قوی الادراک سازد. و از آن به ذرور سفید تعبیر کنند و وردینج را نیز سود دارد. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 332). ذرور سفید که وردینج را سود دارد و بقایای رمد را محلل است. ملکایه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مکیال. (دهار). جمع واژۀ مکیال به معنی پیمانه است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان نهرهاشم است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 250 تن سکنه دارد. این آبادی از سه محل نزدیک به هم تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ طی یَ)
شهری از آسیای صغیر به کاپادوکیه. ملطیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همان ملطیه است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ملطیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ کَ)
سورۀ سی وپنجم از قرآن، مکیه و آن چهل وپنج آیت است، پس از ’سبا’ و پیش از ’یس’. سورۀ فاطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ کَ)
جمع واژۀ ملک. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملک و به صورت ملئکه نیز نویسند. (از اقرب الموارد) : قل لو کان فی الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا. (قرآن 95/17). الحمد للّه فاطر السموات و الارض جاعل الملائکه رسلاً اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع. (قرآن 1/35). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ کَ / کِ)
مأخوذ از تازی، فرشتگان. (ناظم الاطباء). فرشتگان. جمع ملک است. در اصل ملائک بود تاء به جهت تأکید معنی جمع زیاده کرده اند چنانکه ملاحده جمع ملحد و صیاقله جمع صیقل. (غیاث) (آنندراج). ملائکه: چنانکه ابلیس را خلق بپسندیدند و ملائکه وی را نپسندیدند. (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 70). اعلاعلیین وی آن است که به درجۀ ملائکه رسد چنانکه از دست شهوت و غضب خلاص یابد. (کیمیای سعادت). این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجۀ آدمی است. (کیمیای سعادت). تفاوت میان صفات بهایم و صفات ملائکه چند است که از اسفل السافلین تا به اعلاعلیین. (کیمیای سعادت).
بنده به دعای دولت تست
با جمع ملائکه مشارک.
ابوالفرج رونی.
در پیش صفۀ تو ز جمع ملائکه
صف در پس صف است و سپه در پس سپه.
خاقانی (منشآت چ محمد روشن ص 241).
گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.
مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 40).
به مقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان). در هزیمت کفار مجاهدان جهاد اصغر را جنود ملائکه مدد و معاونت نمودند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 237). در صورت صلوه سر عبادت جمیع ملائکه درج است چه بعضی از ملائکه آنند که پیوسته در رکوع باشند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). پس مصلی به واسطۀ صلوه در سلک جمیع ملائکه که سکان حظایر قدس و قطان صوامع انس اند منخرط گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). سماوات و ملائکه را از بامداد پنجشنبه تا سه ساعت روز جمعه خلق کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 12). طایفه ای از ملائکۀ عظام به مقاتلۀ ارباب ظلم و ظلام شتافتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). ابلیس با ملائکه به آسمان رفته نشو و نما یافت و در طاعت و عبادت به مرتبه ای مبالغت نمود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). و رجوع به ملائکه شود.
- مثل ملائکه، پارسا و بی گناه. (امثال و حکم ج 3 ص 1490).
، در فارسی گاه در معنی مفرد آید:
اقضی القضات عمّر عبدالعزیز راست
جاهی کزآن ملائکه حرز حریز کرد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 855).
، در اصطلاح فلاسفۀ اسلام مراد از ملائکه عقول مجرده و نفوس فلکیه و ارواح مجرده اند که تصرف در عنصریات کنند و شیطان عبارت از قوت متخیله است و برای هر فلکی روحی است کلی که از آن ارواح زیادی منشعب شود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکهالروحانیه، مراد ارواح مجرده است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکه الطباع الارضیه، مراد طبایع کلیه اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکه موکله، مراد عقول است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ می یَ)
گروهی هستند که باطن خود را در ظاهر خود آشکار نکنند. (ازتعریفات جرجانی). و رجوع به ملامتیان و ملامتی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ غَ)
مصدر فعل ساء است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سوء. مساء. مساءه. رجوع به سوء و مساءه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ کَ دَ)
چرائی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاء شیئاً و مشاءه و مشائیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شی ٔ و مشاءه شود
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ)
منسوب به حضرت موسی بن جعفر هفتمین امام شیعیان
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
قومی است از نصاری که مریم علیهاالسلام را به خدایی منسوب کنند. (آنندراج). نام گروهی از ترسایان. (ناظم الاطباء). طایفه ای از نصاری منسوبند به ملکاء که بر تمامت روم مستولی شد و ایشان گویند مسیح دو جوهر دارد یکی لاهوتی و دیگری ناسوتی و آن هردو یک جوهرند و قتل و صلب بر ناسوت و لاهوت هردو واقع شد و بعضی از ایشان گویند او قدیم است و هو الله و بعضی گویند هو ابن الله. (نفایس الفنون). یک فرقه از فرق نصاری. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 53). و رجوع به ملکا و ملکائیه و ملکیه شود
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ)
نام فرقه ای است معروف در شمال عراق ایشان خود را مسلمان میدانند لیکن آداب و رسوم شان با دیگر مسلمانان تفاوتهایی دارد. لفظ کاکائیه کردی است و از کاکا که بمعنی برادر است گرفته شده است و وجه تسمیه آن بنا بر افسانه یی که عباس عزاوی آورده است چنان است که یکی از مؤسسان این فرقه از سادات برزنجه سلیمانیه در محل سکونت خود (قریۀ برزنجه) تکیه ای ساخت و برای آن ستونی تعبیه کرد اما ستون از دیوارهای بنا کوتاه آمد به برادر خود گفت: ’ای کاکا بکشش’ (مدها ایهاالاخ). بعلت کرامتی که داشت ستون را کشید و دراز شد و بسبب همین حادثه (کاکائیه) خوانده شدند و نیز عزاوی آرد: که شعبه ای از فتیان و اخیه، جوانمردان هستند که در عصر عباسی در عراق معروف به وده اند. شمس الدین سامی در قاموس الاعلام در مادۀ اخیه (اخیلر) چنین آرد: فرقه ای است که در اواخر دولت سلجوقیه ظهور کرد و اساس طریقت شان بر تصوف بود. رعایت مبانی مواخات و معاونت جزء اساس طریقت این فرقه بود بعض شان از ضعف دولت سلجوقی استفاده میکردند و سودای حکومت در سر میپروراندند و حکومت های کوچکی هم تشکیل دادند که بدست سلاجقه مغلوب شدند. رجوع به الکاکائیه فی التاریخ و قاموس الاعلام ترکی در ماده اخیه شود
لغت نامه دهخدا
میکال، نام فرشتۀ روزی، (از منتهی الارب، مادۀ م ک ل)، فرشته ای که روزی مخلوق را می رساند و به فارسی بشتر و تشتر نیز گویند، (ناظم الاطباء)، فرشتۀ روزی، (دهار)، میکائین، (منتهی الارب)، فرشتۀ روزیها، نام یکی از چهار ملک مقرب، (یادداشت مؤلف)، فرشتۀ روزیها، (السامی فی الاسامی)، رئیس الملائکه، یهودا، پیشوای عساکر فرشتگان، (قاموس کتاب مقدس) :
توهم هست عزرائیل و فضلت هست میکائیل
چو اسرافیل شد منطق خرد جبریل با طیران،
ناصرخسرو،
چون سرافیل قناعت تا ابد جاندار تست
گو مکن دیوان میکائیل روزی را ضمان،
خاقانی،
میکائیلت نشانده بر پر
آورده به خواجه تاش دیگر،
نظامی،
وقتی چنین بود که با جبرئیل و میکائیل نپرداختی، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
زن نرم ونازک. املودانیّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جاریه ملدانیه، دختر نرم و نازک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ تی یَ)
تأنیث ملکوتی. رجوع به ملکوتی شود
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ)
موسویه. طرفداران امامت امام موسی بن جعفر کاظم و منتظر رجعت آن حضرت که از فرق غلاه واقفه محسوب می شوند. (از خاندان نوبختی ص 265)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به لکا، سرخی. رنگ سرخ. چه گل سرخ را لکا گویند. (برهان) :
ور تو حکیمی بیار صحبت معقول
زرد مکن پیش من رخان لکایی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاحیه
تصویر ملاحیه
مونث ملاحی: (عنقود ملاحیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکانیه
تصویر ملکانیه
نام گروهی که مریم را خدا می دانند
فرهنگ لغت هوشیار
ملایکه و ملائکه در فارسی، جمع ملاک، فرشتگان پیغام ها جمع ملک و ملائک فرشتگان: ( ... و ملایکه باستماع مجلس مبادرت نمودند) (جوامع الحکایات 76: 1) توضیح در فارسی گاه بجای مفرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکانه
تصویر ملکانه
پادشاهانه، در خور شاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میکائیل
تصویر میکائیل
نام فرشته موکل روزی دادن به بندگان خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
ملکوتیه در فارسی مونث ملکوتی خدایی آسمانی مونث ملکوتی، جمع ملکوتیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائیه
تصویر مائیه
مائیت در فارس آبگینگی
فرهنگ لغت هوشیار
ملکیت در فارسی: فرشتگی ملکیه در فارسی: نیروی خرد روان گویا مونث ملکی یا قوت (قوه) ملکیه. قوت عاقله نور قدسی نفس ناطقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملائکه
تصویر ملائکه
((مَ ئِ کِ))
جمع ملک، فرشتگان، ملائک
فرهنگ فارسی معین
فرشتگان، ملک ها
متضاد: شیاطین، شیطان ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد