جدول جو
جدول جو

معنی ملموسات - جستجوی لغت در جدول جو

ملموسات
(مَ)
مأخوذ از تازی، چیزهای لمس شده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملموسه تأنیث ملموس. ببسوده ها. مقابل مبصرات و مذوقات و مسموعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لذت گوش در آوازهای خوش است و موزون و لذت شم در بویهای خوش... و لذت لمس در ملموسات نرم. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 831). امور ماضیه رااز مقولات و مسموعات و مرئیات و مذوقات و ملموسات و مشمومات و غیر آن بر سبیل تذکیر با دل تقریر کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 169). و رجوع به ملموس شود
لغت نامه دهخدا
ملموسات
جمع ملموسه، بر ماسیده
تصویری از ملموسات
تصویر ملموسات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
عطریات و چیزهای خوشبو که بوئیده شوند. (غیاث) (آنندراج). خوشبویها. مقابل مبصرات و مذوقات و ملموسات و مسموعات. بوئیدنیها از ریاحین و گلها و میوه و مرکبات معطر مانند بهی و سیب و ترنج و نارنج و کافور و زغفران و غالیه و جز آنها. (یادداشت مؤلف) : از همه انواع میوه ها و مشمومات بسیار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 147). مشمومات چون نیلوفر و نرگس و بنفشه و یاسمن سخت بسیار بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 142). نان فراخ و میوه ها بسیار و مشمومات فراوان. (چهارمقالۀ عروضی)
لغت نامه دهخدا
در ساحل فرات در شمال شرقی انطاکیه واقع است، پایتخت کماژن بوده و آن را ساموساتا نیز خوانده اند، (ایران باستان ص 2180 و 2445)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محسوسه. اموری که به حواس ظاهره ادراک شوند و آنها شامل مذوقات مشمومات، ملموسات، مبصرات و مسموعات اند. مقابل معقولات. حس شدنی ها. رجوع به محسوس شود. صفت نخست از مبادی قیاسات. (اساس الاقتباس ص 345). رجوع به مبادی قیاسات شود، (اصطلاح منطقی) حسیات، در اصطلاح منطق محسوسات و یا حسیات بر دو معنی از قضایا اطلاق شود، اول قضایایی که عقل به مجرد تصور طرفین قضیه به آن حکم میکند که این حکم و قطع بواسطۀ حس ظاهر و یا باطن می باشد و نیز گویند این نوع قضایا از مقدمات یقینیۀ ضروریه اند و آنها را مشاهدات نیز خوانند اما تمام علما در این اصطلاح متفق القول نیستند چه صاحب شرح طوالعمحسوسات را مرادف مشاهدات قرار میدهد اما دیگران آن را اخص از آن میدانند. شارح مواقف نویسد مشاهدات و یا محسوسات به چیزهایی است که به مجرد حس ظاهر به آنها حکم شود و اما آنچه را بوسیلۀ حس باطن بدانها حکم گردد وجدانیات و قضایای اعتباریه نامند. و در شرح مطالع گوید که اعم است زیرا محسوسات آن قضایائی هستند که عقل از راه یکی از حواس به آن حکم میکند حال اگر از حواس ظاهری بود آن را مشاهدات گویند و اگر از حواس باطنی بود وجدانیات خوانند معنای دوم محسوسات آن قضایایی هستند که حس در آنها دخیل می باشد که شامل تجربیات و متواترات احکام و هم در محسوسات، بعضی از حدسیات، مشاهدات و بعضی از وجدانیات است که نیز از علوم یقینیۀ ضروریه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- محسوسات البصر، آنچه بادیده دریافت شود: و محسوسات البصر اشرف، فانها هی الاانوار من الکواکب و غیرها. (حکمت اشراق ص 204)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محروسه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آسمانها. مسمکات. و رجوع به مسمکات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسموعه. شنوده ها. شنیده ها. نیوشیده ها. مقابل مبصرات و ملموسات و مشمومات و مذوقات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در شاهد زیر ظاهراً بمعنی مقدار مالیاتی است که هر عامل و خراج گیر باید دریافت و سپس به خزانه تسلیم نماید. مقدار مالیاتی که در ابواب جمعی عاملی قرار دارد: اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال... باز گشتند و دست از زراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد و مجموعات عمال به علت عجز به باقی بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358)
لغت نامه دهخدا
(کَ /کی)
جمع واژۀ کیموس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیموس شود، طبایع اربعه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیموس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محموله. بارهای برداشته شده که از جایی به جایی برده شود. کالای تجارتی. بارها: آن امانت بسپردند و محمولاتی که داشتند به... رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). بیضه های عنبر و اوانی زر و سیم... و دیگر محمولات دیار هند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نزد طبیبان داروهایی را نامند که در هنگام بیماری شرم زنان و دبر مانند شیاف و امثال آن بکار برند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ملحونه، تأنیث ملحون. اشعاری که با الحان و مقامات موسیقی خوانده شود: به حکم آنکه ارباب صناعت موسیقی بر این وزن الحان شریف ساخته و طریق لطیف تألیف کرده اندو عادت چنان رفته است که هرچه از آن جنس بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند و هرچه بر مقطّعات پارسی باشد آن را غزل خوانند، اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند و شعر مجرد آن را دوبیتی خواندند. (المعجم چ مدرس رضوی ص 85). و رجوع به ملحون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از تازی، تأملات و تفکرات و اندیشه ها و هرآنچه به خاطر خطور می کند و ملاحظه ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جامه هایی که از آن لباس ساخته می شود و جامه های پوشیدنی. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، جامه ها و پوشاکها و کسوتها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملبوسه، مؤنث ملبوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملبوسات خلفا و رایات اسلام و مسند قضاه نه همه سیاه است ؟ (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 209). از مطعومات و ملبوسات و مشروبات... با خود روانه گردانید. (ترجمه محاسن اصفهان). و رجوع به ملبوس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
مأخوذ از تازی، درخواستها و استدعاها و مستدعیات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملتمسه، مؤنث ملتمس: امضای عزیمت به تقدیم ملتمسات ایشان بر اذن و فرمان شاه موقوف گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 13). دیگر هرچه از ملتمسات داری بیار. (مرزبان نامه ایضاً ص 149). در ملتمسات و مطالب که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). تذکره ای که شیخ ابوالحسن فرا من داده بود مشتمل بر ملتمساتی معین، به وی دادم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 48). تا دست رد بر سر آن ملتمسات بازنهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 228). اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبات اشغال متوجه حضرت او گشتند. (جهانگشای جوینی). و جمعی را بفرستد تا... ملتمسات مبذول افتد. (تاریخ غازان ص 39). ملتمسات او را بحسب دلخواه تقضی نماید. (تاریخ غازان ص 89). غازان خان ملتمسات او مبذول فرموده... (تاریخ غازان ص 96)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملعونات
تصویر ملعونات
جمع ملعونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملفوظات
تصویر ملفوظات
جمع ملفوظه (ملفوظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسات
تصویر ملتمسات
جمع ملتمسه، در خواست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحوظات
تصویر ملحوظات
تاملات و تفکرات و اندیشه ها و ملاحظه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محسوسه، سهشی ها سهشیان دشستگان مرغوا ها جمع محسوسه (محسوس) اموری که بحواس ظاهره ادراک شوند و آنها شامل پنج قسمند: مذوقات مشمومات ملموسات مبصرات مسموعات: و نیز همه حسها محسوسات خود را باز یک حس عام مرهمه را دهند یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبوسات
تصویر ملبوسات
جمع ملبوس، جامه ها، پوشاک ها
فرهنگ لغت هوشیار
مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم {بیش حالت مایعی غلیظ را دارد، جمع کیموسات: لبن (شیر)، . . کیموسها بد را براند، استحاله طعاماست در معده بعد از هضم بجوهری دیگر که ماده ای غلیظ مایل برنگ زرد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوسات
تصویر مانوسات
جمع مانوسه، خو گران جمع مانوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمولات
تصویر متمولات
جمع متموله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمولات
تصویر محمولات
جمع محموله، بارها جمع محموله (محمول) بار برداشته شده ها، بار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرموزات
تصویر مرموزات
جمع مرموزه، رازیکان پوشیدگان جمع مرموزه (مرموز)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملزومه، در فارسی: کار پردازی در تازی: باییدگان جمع ملزومه (ملزوم) یا اداره (دایره) ملزومات. کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموعات
تصویر مسموعات
جمع مسموعه، نیوشیدگان، شنودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشمومات
تصویر مشمومات
جمع مشمومه، شمین ها، بوییدنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکوسات
تصویر معکوسات
معکوسا. بطور و اژگونه سرنگون
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به معموله انجامیده ها رواگ ها ساخته ها جمع معموله (معمول) عمل شده ها، متداولات، مصنوعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوسات
تصویر منحوسات
جمع منحوسه (منحوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحونات
تصویر ملحونات
جمع ملحونه، آهنگین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوسات
تصویر محسوسات
((مَ))
جمع محسوسه، اموری که با حواس پنجگانه ادراک شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزومات
تصویر ملزومات
پیش نیاز ها
فرهنگ واژه فارسی سره