جدول جو
جدول جو

معنی محسوسات

محسوسات
(مَ)
جمع واژۀ محسوسه. اموری که به حواس ظاهره ادراک شوند و آنها شامل مذوقات مشمومات، ملموسات، مبصرات و مسموعات اند. مقابل معقولات. حس شدنی ها. رجوع به محسوس شود. صفت نخست از مبادی قیاسات. (اساس الاقتباس ص 345). رجوع به مبادی قیاسات شود، (اصطلاح منطقی) حسیات، در اصطلاح منطق محسوسات و یا حسیات بر دو معنی از قضایا اطلاق شود، اول قضایایی که عقل به مجرد تصور طرفین قضیه به آن حکم میکند که این حکم و قطع بواسطۀ حس ظاهر و یا باطن می باشد و نیز گویند این نوع قضایا از مقدمات یقینیۀ ضروریه اند و آنها را مشاهدات نیز خوانند اما تمام علما در این اصطلاح متفق القول نیستند چه صاحب شرح طوالعمحسوسات را مرادف مشاهدات قرار میدهد اما دیگران آن را اخص از آن میدانند. شارح مواقف نویسد مشاهدات و یا محسوسات به چیزهایی است که به مجرد حس ظاهر به آنها حکم شود و اما آنچه را بوسیلۀ حس باطن بدانها حکم گردد وجدانیات و قضایای اعتباریه نامند. و در شرح مطالع گوید که اعم است زیرا محسوسات آن قضایائی هستند که عقل از راه یکی از حواس به آن حکم میکند حال اگر از حواس ظاهری بود آن را مشاهدات گویند و اگر از حواس باطنی بود وجدانیات خوانند معنای دوم محسوسات آن قضایایی هستند که حس در آنها دخیل می باشد که شامل تجربیات و متواترات احکام و هم در محسوسات، بعضی از حدسیات، مشاهدات و بعضی از وجدانیات است که نیز از علوم یقینیۀ ضروریه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- محسوسات البصر، آنچه بادیده دریافت شود: و محسوسات البصر اشرف، فانها هی الاانوار من الکواکب و غیرها. (حکمت اشراق ص 204)
لغت نامه دهخدا