جدول جو
جدول جو

معنی ملموح - جستجوی لغت در جدول جو

ملموح
چیزی یا کسی که دزدیده به آن نگاه کنند، نگریسته شده
تصویری از ملموح
تصویر ملموح
فرهنگ فارسی عمید
ملموح
(مَ)
به گوشۀ چشم نگریسته و دزدیده نگاه شده: آورده اند که مر آن پادشه زاده که ملموح نظر او بود خبر کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
ملموح
کشیده شده: نگاه، دزدیده نگاه شده، شیدور (منور) کشیده شده (نگاه)، دزدیده نگاه شده، منور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملموس
تصویر ملموس
لمس شده، بسوده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
سرمه چوب. ج، ملامیل. (مهذب الاسماء). سرمه کش. (منتهی الارب) (آنندراج). میل سرمه کش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرۀ روباه و شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قلم آهنی که از آن بر تخته های دفتر نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آهنی که با آن بر صفحات دفتر نویسند. (از اقرب الموارد) ، سوراخ بینی. منخور. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت شام قطف بحری است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الأدویه). قطف. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 332)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ وَ)
مخفف ملواح:
گرم رو در راه عشق و با خرد صحبت مجوی
کنگ اگر خواهی که گیری ملوح از شاهین مکن.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 268).
رجوع به ملواح شود
لغت نامه دهخدا
(مِلْ وَ)
سریعالعطش. ملواح. ملیاح. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
درخشنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نمکین. (غیاث اللغات) (آنندراج). نمک سود. نمک کرده. نمک زده. نمکدار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سمک مملوح، ماهی نمک زده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماهی شور. (مهذب الاسماء). خبز مملوح، نان خوش نمک. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آورده اند که مر آن پادشه زاده که مملوح نظر او بود خبر کردند که جوانی بر سر این میدان مداومت می نماید. (گلستان چ فروغی ص 125) ، دیده شده و در این صورت قلب مملوح است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لمس شده. به دست سوده شده. (از ناظم الاطباء). ببسائیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وآنکه را بد ز پیل ملموسش
دست و پای سطبر پر بؤسش
گفت شکلش چنانکه مضبوط است
راست همچون عمود مخروط است.
سنائی.
، اکاف ملموس الاحناء، پالان خراشیده و کجی و بلند آن درست کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پالان درست کرده و کجی و بلندی آن تراشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه، گرد فراهم آمده و درهم پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
تشنه شونده. (آنندراج). تشنه، برق درخشنده، ستارۀ پیدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
شور شدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملوحه و ملاحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لموح
تصویر لموح
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوح
تصویر ملوح
سیاسرمه (قره پازی) از گیاهان زود تشنه قره پازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
لمس شده و بدست سوده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملوح
تصویر مملوح
نمکسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
((مَ))
لمس شده، قابل لمس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
بسودنی
فرهنگ واژه فارسی سره
بسوده، قابل لمس، لمس کردنی
متضاد: غیرملموس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریاکار
فرهنگ گویش مازندرانی