گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان رنگ کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188). گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان زرد کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رنگی و گونه ای باشد که رنگرزان جامه بدان رنگ کنند و آن را ملمیز نیز گویند. (برهان) (آنندراج) : دلبرا زوکی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش از این ملماز تو. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188)
گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان رنگ کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188). گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان زرد کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رنگی و گونه ای باشد که رنگرزان جامه بدان رنگ کنند و آن را مَلمیز نیز گویند. (برهان) (آنندراج) : دلبرا زوکی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش از این ملماز تو. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188)
ملاج. سغّ. کام. ملازه. کده. لهات. زبان کوچک. زبان کوچکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملازه شود، مقدم سر از بالای پیشانی تا یافوخ. ملاج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی فضایی که میان محفظۀ استخوانی جمجمه پیش از سخت و استخوانی شدن و به هم پیوستن کامل آنها وجود دارد. (از لاروس). و رجوع به ملاج شود. - ملاز خلفی، ملاز قمحدوی که از بهم آمدن درزهای میان دو استخوان قحفی به یکدیگر و استخوان خلفی، به هم می رسد. و این ملاز بسیار کوچکتر از ملازقدامی است و در نوزادان انسان با دست زدن کاملاً محسوس است. (از لاروس). - ملاز ستاره ای، ملازی که در محل تلاقی استخوانهای قحفی و گیجگاهی و پشت سری است. (فرهنگ فارسی معین). - ملاز قدّامی، ملاز بزرگ که نتیجۀ اتحاد و به هم آمدن دو قسمت استخوان پیشانی با دو استخوان قحفی و این یک سطح تقریباً به شکل لوزی است و در هنگام تولد نوزادان انسان دیده می شود ولی به طور کلی در سنین دو تا سه سالگی از بین می رود. (از لاروس)
ملاج. سَغّ. کام. ملازه. کُده. لهات. زبان کوچک. زبان کوچکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملازه شود، مقدم سر از بالای پیشانی تا یافوخ. ملاج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی فضایی که میان محفظۀ استخوانی جمجمه پیش از سخت و استخوانی شدن و به هم پیوستن کامل آنها وجود دارد. (از لاروس). و رجوع به ملاج شود. - ملاز خلفی، ملاز قمحدوی که از بهم آمدن درزهای میان دو استخوان قحفی به یکدیگر و استخوان خلفی، به هم می رسد. و این ملاز بسیار کوچکتر از ملازقدامی است و در نوزادان انسان با دست زدن کاملاً محسوس است. (از لاروس). - ملاز ستاره ای، ملازی که در محل تلاقی استخوانهای قحفی و گیجگاهی و پشت سری است. (فرهنگ فارسی معین). - ملاز قُدّامی، ملاز بزرگ که نتیجۀ اتحاد و به هم آمدن دو قسمت استخوان پیشانی با دو استخوان قحفی و این یک سطح تقریباً به شکل لوزی است و در هنگام تولد نوزادان انسان دیده می شود ولی به طور کلی در سنین دو تا سه سالگی از بین می رود. (از لاروس)
کلاّب. کلّوب. (منتهی الارب). خار آهنی که بر پاشنۀ موزۀ سواران باشد (و این اسم آلت است از ’همز’ که به معنی فشردن و زدن است). (غیاث) (آنندراج). میخی که بر پاشنۀ موزه محکم کنند برای دواندن اسب که مهمیز نیز گویند. (از برهان). مهمیز. (جهانگیری). میخ پاشنۀ موزۀ رائض باشدکه بر تهیگاه ستور می زند وقت راندن. (منتهی الارب). مهمیز. ج، مهامز، مهامیز. آلتی از آهن که روی موزه بالای پاشنه بندند و به نوکی تیز ختم شود که چون با پهلوی اسب برخورد کند او را به دویدن و سرعت در حرکت وادار کند و یا در دویدن به کوشش بیشتر وادارد. و آن را گاه از زر و گاه از سیم و گاه از آهن زراندود یا سیم اندود سازند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 129) : صبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زد پیداست ز خون اینک آثاربه صبح اندر. خاقانی. مهماز ز پای عزم بگشای. تا ابلق آسمان بجنبد. خاقانی. زخم مهماز و بلای تنگ و آسیب لگام فحل بد دست توانا برنتابد بیش از این. خاقانی. اسبی زیرک که یک بار مهمیز خورد... نیش آن مهماز را فراموش نمی کند، اما اسب کودن را هر لحظه مهماز می باید. (فیه مافیه ص 216)
کُلاّب. کُلّوب. (منتهی الارب). خار آهنی که بر پاشنۀ موزۀ سواران باشد (و این اسم آلت است از ’همز’ که به معنی فشردن و زدن است). (غیاث) (آنندراج). میخی که بر پاشنۀ موزه محکم کنند برای دواندن اسب که مهمیز نیز گویند. (از برهان). مهمیز. (جهانگیری). میخ پاشنۀ موزۀ رائض باشدکه بر تهیگاه ستور می زند وقت راندن. (منتهی الارب). مهمیز. ج، مهامز، مهامیز. آلتی از آهن که روی موزه بالای پاشنه بندند و به نوکی تیز ختم شود که چون با پهلوی اسب برخورد کند او را به دویدن و سرعت در حرکت وادار کند و یا در دویدن به کوشش بیشتر وادارد. و آن را گاه از زر و گاه از سیم و گاه از آهن زراندود یا سیم اندود سازند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 129) : صبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زد پیداست ز خون اینک آثاربه صبح اندر. خاقانی. مهماز ز پای عزم بگشای. تا ابلق آسمان بجنبد. خاقانی. زخم مهماز و بلای تنگ و آسیب لگام فحل بد دست توانا برنتابد بیش از این. خاقانی. اسبی زیرک که یک بار مهمیز خورد... نیش آن مهماز را فراموش نمی کند، اما اسب کودن را هر لحظه مهماز می باید. (فیه مافیه ص 216)
جمع واژۀ ملمّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوازل دهر. جمع واژۀ ملمه. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها و بلایا: شکر بعد معالجه کل مغلق من الغمرات و مدافعه کل مولم من الملمات. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 298). و قاک اﷲ نائبه اللیالی و صانک من ملمات الزمان. رشیدالدین وطواط (از حدائق السحر). ازمزاحمت صادر و وارد و قصاد و زوار و تزاحم مهمات و تراکم ملمات... به جان آمده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). در حوادث مهمات و عوارض ملمات کار ترا به کفایت او بازگذارم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 47). رجوع به ملمه شود
جَمعِ واژۀ ُملِمّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوازل دهر. جَمعِ واژۀ ملمه. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها و بلایا: شکر بعد معالجه کل مغلق من الغمرات و مدافعه کل مولم من الملمات. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 298). و قاک اﷲ نائبه اللیالی و صانک من ملمات الزمان. رشیدالدین وطواط (از حدائق السحر). ازمزاحمت صادر و وارد و قصاد و زوار و تزاحم مهمات و تراکم ملمات... به جان آمده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). در حوادث مهمات و عوارض ملمات کار ترا به کفایت او بازگذارم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 47). رجوع به ملمه شود
در ابیات ملحقۀ نصاب به معنی قلم آورده، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث) (آنندراج) : الماس قلمتراش و ملماس قلم انقاس مداد و نام جنسش حبر است. (نصاب الصبیان چ برلین، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در ابیات ملحقۀ نصاب به معنی قلم آورده، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث) (آنندراج) : الماس قلمتراش و ملماس قلم انقاس مداد و نام جنسش حبر است. (نصاب الصبیان چ برلین، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پناهگاه زبان کوچک، فضایی که بین استخوانهای جمجمه قبل از استخوانی شدن و التصاق کامل آنها وجود دارد ملاج. یا ملاز خلفی. ملازی که در عقب سر بین راس استخوان پشت سری و دو استخوان قحفی واقع است لامدا. یا ملاز ستاره یی. ملازی که در محل تلاقی استخوانهای قحفی و گیجگاهی و پشت سری است. یا ملاز قدامی. ملازی که در جلو سر در محل تقاطع استخوان پیشانی با دو استخوان قحفی است برگما
پناهگاه زبان کوچک، فضایی که بین استخوانهای جمجمه قبل از استخوانی شدن و التصاق کامل آنها وجود دارد ملاج. یا ملاز خلفی. ملازی که در عقب سر بین راس استخوان پشت سری و دو استخوان قحفی واقع است لامدا. یا ملاز ستاره یی. ملازی که در محل تلاقی استخوانهای قحفی و گیجگاهی و پشت سری است. یا ملاز قدامی. ملازی که در جلو سر در محل تقاطع استخوان پیشانی با دو استخوان قحفی است برگما
بنگرید به مهمیز آلتی فلزی که برپاشنه چکمه وصل کنند و بوسیله آن اسب را بحرکت و جست و خیزدرآورند، استطاله طویل و لوله یی شکلی که در قاعده برخی کاسبرگها و گلبرگها قرار دارد (مانند گل لادن و گل بنفشه)، این استطاله در انتها تشکیل لوله بن بستی را میدهد که آن را نوش جای گویند و درآنجانوش گل که عبارت از مایع شیرین و معطری است جمع میشود
بنگرید به مهمیز آلتی فلزی که برپاشنه چکمه وصل کنند و بوسیله آن اسب را بحرکت و جست و خیزدرآورند، استطاله طویل و لوله یی شکلی که در قاعده برخی کاسبرگها و گلبرگها قرار دارد (مانند گل لادن و گل بنفشه)، این استطاله در انتها تشکیل لوله بن بستی را میدهد که آن را نوش جای گویند و درآنجانوش گل که عبارت از مایع شیرین و معطری است جمع میشود