جدول جو
جدول جو

معنی ملماز - جستجوی لغت در جدول جو

ملماز
رنگی که رنگرزان با آن جامه رنگ کنند
تصویری از ملماز
تصویر ملماز
فرهنگ فارسی عمید
ملماز(مَ)
گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان رنگ کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188). گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان زرد کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رنگی و گونه ای باشد که رنگرزان جامه بدان رنگ کنند و آن را ملمیز نیز گویند. (برهان) (آنندراج) :
دلبرا زوکی مجال حاسد غماز تو
رنگ من با تو نبندد بیش از این ملماز تو.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188)
لغت نامه دهخدا
ملماز
رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند.} دلبرا، زو کی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو) (رودکی. لفااق. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
ملماز((مَ))
ملمیز، رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند
تصویری از ملماز
تصویر ملماز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلماز
تصویر سلماز
(دخترانه)
سولماز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلماز
تصویر آلماز
(دخترانه)
دافع، رد کننده، از اعلام زنان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهماز
تصویر مهماز
مهمیز، آلتی فلزی که هنگام سواری بر پاشنۀ چکمه می بندند، مخیز، اسب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاز
تصویر ملاز
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، کنج، ملازه، کده، لهات
ملاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملمات
تصویر ملمات
سختی ها و حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لماز
تصویر لماز
کسی که بدگویی مردم را بکند، نمام
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
به جای ’من الماء’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ملاج. سغّ. کام. ملازه. کده. لهات. زبان کوچک. زبان کوچکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملازه شود، مقدم سر از بالای پیشانی تا یافوخ. ملاج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی فضایی که میان محفظۀ استخوانی جمجمه پیش از سخت و استخوانی شدن و به هم پیوستن کامل آنها وجود دارد. (از لاروس). و رجوع به ملاج شود.
- ملاز خلفی، ملاز قمحدوی که از بهم آمدن درزهای میان دو استخوان قحفی به یکدیگر و استخوان خلفی، به هم می رسد. و این ملاز بسیار کوچکتر از ملازقدامی است و در نوزادان انسان با دست زدن کاملاً محسوس است. (از لاروس).
- ملاز ستاره ای، ملازی که در محل تلاقی استخوانهای قحفی و گیجگاهی و پشت سری است. (فرهنگ فارسی معین).
- ملاز قدّامی، ملاز بزرگ که نتیجۀ اتحاد و به هم آمدن دو قسمت استخوان پیشانی با دو استخوان قحفی و این یک سطح تقریباً به شکل لوزی است و در هنگام تولد نوزادان انسان دیده می شود ولی به طور کلی در سنین دو تا سه سالگی از بین می رود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پناه. (مهذب الاسماء). پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملجاء. ملاذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
گرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما)
همّاز. نمّام. عیب کننده. (منتخب اللغات). بدگوی. (مهذب الاسماء) ، به چشم اشارت کننده. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عیب کننده یا آنکه روبروی تو عیب کند. (منتهی الارب). بدگوی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلاّب. کلّوب. (منتهی الارب). خار آهنی که بر پاشنۀ موزۀ سواران باشد (و این اسم آلت است از ’همز’ که به معنی فشردن و زدن است). (غیاث) (آنندراج). میخی که بر پاشنۀ موزه محکم کنند برای دواندن اسب که مهمیز نیز گویند. (از برهان). مهمیز. (جهانگیری). میخ پاشنۀ موزۀ رائض باشدکه بر تهیگاه ستور می زند وقت راندن. (منتهی الارب). مهمیز. ج، مهامز، مهامیز. آلتی از آهن که روی موزه بالای پاشنه بندند و به نوکی تیز ختم شود که چون با پهلوی اسب برخورد کند او را به دویدن و سرعت در حرکت وادار کند و یا در دویدن به کوشش بیشتر وادارد. و آن را گاه از زر و گاه از سیم و گاه از آهن زراندود یا سیم اندود سازند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 129) :
صبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زد
پیداست ز خون اینک آثاربه صبح اندر.
خاقانی.
مهماز ز پای عزم بگشای.
تا ابلق آسمان بجنبد.
خاقانی.
زخم مهماز و بلای تنگ و آسیب لگام
فحل بد دست توانا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
اسبی زیرک که یک بار مهمیز خورد... نیش آن مهماز را فراموش نمی کند، اما اسب کودن را هر لحظه مهماز می باید. (فیه مافیه ص 216)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِمْ ما)
جمع واژۀ ملمّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوازل دهر. جمع واژۀ ملمه. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها و بلایا: شکر بعد معالجه کل مغلق من الغمرات و مدافعه کل مولم من الملمات. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 298).
و قاک اﷲ نائبه اللیالی
و صانک من ملمات الزمان.
رشیدالدین وطواط (از حدائق السحر).
ازمزاحمت صادر و وارد و قصاد و زوار و تزاحم مهمات و تراکم ملمات... به جان آمده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). در حوادث مهمات و عوارض ملمات کار ترا به کفایت او بازگذارم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 47). رجوع به ملمه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
در ابیات ملحقۀ نصاب به معنی قلم آورده، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث) (آنندراج) :
الماس قلمتراش و ملماس قلم
انقاس مداد و نام جنسش حبر است.
(نصاب الصبیان چ برلین، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مازز)
دور شونده و دور. (آنندراج). جداگانه و دور و جدا و علیحده. (ناظم الاطباء). رجوع به تماز شود
لغت نامه دهخدا
آک کننده نکوهنده سخن چین دو به هم زن عیب کننده نمام بد گوی: ویل لکل همزه بهر زبانی بد بود هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا. (دیوان کبیر 23: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
پناهگاه زبان کوچک، فضایی که بین استخوانهای جمجمه قبل از استخوانی شدن و التصاق کامل آنها وجود دارد ملاج. یا ملاز خلفی. ملازی که در عقب سر بین راس استخوان پشت سری و دو استخوان قحفی واقع است لامدا. یا ملاز ستاره یی. ملازی که در محل تلاقی استخوانهای قحفی و گیجگاهی و پشت سری است. یا ملاز قدامی. ملازی که در جلو سر در محل تقاطع استخوان پیشانی با دو استخوان قحفی است برگما
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مهمیز آلتی فلزی که برپاشنه چکمه وصل کنند و بوسیله آن اسب را بحرکت و جست و خیزدرآورند، استطاله طویل و لوله یی شکلی که در قاعده برخی کاسبرگها و گلبرگها قرار دارد (مانند گل لادن و گل بنفشه)، این استطاله در انتها تشکیل لوله بن بستی را میدهد که آن را نوش جای گویند و درآنجانوش گل که عبارت از مایع شیرین و معطری است جمع میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمات
تصویر ملمات
جمع ملمه
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند.} دلبرا، زو کی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو) (رودکی. لفااق. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماز
تصویر لماز
((لَ مّ))
نمام، بدگوی، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاز
تصویر ملاز
((مَ یا مُ))
زبانک، زبان کوچکی که در حلق انسان قرار دارد، ملازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهماز
تصویر مهماز
((مِ))
مهمیز، جمع مهمامیز
فرهنگ فارسی معین
زبان کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد