جدول جو
جدول جو

معنی ملم - جستجوی لغت در جدول جو

ملم(مُ لِم م)
غلام ملم، کودک نزدیک به بلوغ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلای نازل. سختی و بلا: این تصور مکن که در هیچ ملم و مهم که پیش آید... مرا از پیشبرد کار تو اغفال و اذهان تواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 112). او را به دفع آن مهم و دفع آن ملم دعوت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 126). و رجوع به ملمه و ملمات شود
لغت نامه دهخدا
ملم(مَ لَ)
مرد ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملم(مِ لَم م)
رجل ملم، آنکه جمع کند قوم یا عشیرۀ پراکندۀ خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- رجل ملم معم ّ، مردی که کارهای مردم اصلاح کند و نیکی او به همگان رسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملم(مِ لَم م / مُ لَم م)
سخت و استوار از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
ملم
نا کس فرومایه، مرد سخت و استوار، برنا، فرود آینده نازل شونده، بلای نازل
فرهنگ لغت هوشیار
ملم((مُ لِ))
نازل شونده، بلای نازل
تصویری از ملم
تصویر ملم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع شعری که یک مصراع یا بیت آن به فارسی و یک مصراع یا بیت آن به عربی یا زبان دیگر باشد، ذولسانین، روشن، درخشان، رنگارنگ، حیوانی که در بدنش لکه ها و خال هایی خلاف رنگ اصلی او وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ململ
تصویر ململ
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملموح
تصویر ملموح
چیزی یا کسی که دزدیده به آن نگاه کنند، نگریسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملماز
تصویر ملماز
رنگی که رنگرزان با آن جامه رنگ کنند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ لَ)
گرد و فراهم آمدۀ بسیار. یقال: حی ٌ لملم و جیش ٌ لملم، ای کثیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملمات
تصویر ملمات
جمع ملمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمعه
تصویر ملمعه
ملمعه در فارسی مونث ملمع بنگرید به ملمع مونث ملمع، جمع ملمعات
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند.} دلبرا، زو کی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو) (رودکی. لفااق. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمس
تصویر ملمس
لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمع
تصویر ملمع
روشن کننده و درخشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمع شدن
تصویر ملمع شدن
دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
فرهنگ لغت هوشیار
روکش کار کسی که تنکه نقره و طلا بر روی مس و آهن می چسباند، منافق مکار. یا ملمع کار شیطانی. کسی که باطل را در لباس حق جلوه دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمع نقاب
تصویر ملمع نقاب
رنگین پوشه دارای روبند ملمع (درخشان یا رنگارنگ) : (زد نفس سر بمهر صبح ملمع نقاب خیمه روحانیان کرد معنبر طناب) (خاقانی. سج. 41)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملعمه، دو زبان ها سروده ای که در هر خانش بندی پارسی و بندی تازی باشد برای نمونه این سروده از حافظ با آغازه ی: اتت روائح رند الحمی و زاد غرامی فدای خاک در دوست باد جان گرامی، جمع ملمعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ململ
تصویر ململ
قسمی پارچه نخی نازک و لطیف که از آن چارقد و جامه تابستانی دوزند: (پیراهنش به چسبیده بود و از زیر ململ نازکی که بتن داشت موهای زبر پر پشت سیاهش شناور تو عرق تنش بود) (تنگسیر. 10)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
لمس شده و بدست سوده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملموسات
تصویر ملموسات
جمع ملموسه، بر ماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملموسه
تصویر ملموسه
مونث ملموس، جمع ملموسات
فرهنگ لغت هوشیار
ملمه در فارسی مونث ملم: بد آمد پتیار سختی مونث ملم پیش آمد سخت بلا، جمع ملمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمی
تصویر ملمی
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند.} دلبرا، زو کی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو) (رودکی. لفااق. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
کشیده شده: نگاه، دزدیده نگاه شده، شیدور (منور) کشیده شده (نگاه)، دزدیده نگاه شده، منور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمه
تصویر ملمه
((مُ لَ مَّ))
سختی ها، پیشآمدهای سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
((مَ))
لمس شده، قابل لمس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ململ
تصویر ململ
((مَ مَ))
نوعی پارچه نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملمع کار
تصویر ملمع کار
کسی که با طلا یا نقره روی فلزات دیگر کار می کند، کنایه از منافق، مزوّر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملمع
تصویر ملمع
((مُ لَ مَّ))
روشن کرده و درخشان، رنگارنگ، پارچه دارای رنگ های مختلف، جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد، شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت فارسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملماز
تصویر ملماز
((مَ))
ملمیز، رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
بسودنی
فرهنگ واژه فارسی سره