جدول جو
جدول جو

معنی ملقن - جستجوی لغت در جدول جو

ملقن(مُ لَقْ قِ)
تلقین کننده. (غیاث) (آنندراج). تلقین دهنده. تلقین کننده. سخن به زبان نهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گاه سخا آفتابت است معلم
گاه سخن جبرئیلت است ملقن.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 465).
به زیر خاک ملقن تو باش وقت سؤال
که تا صواب رود پاسخ نکیر مرا.
سوزنی.
، یاددهنده. آموزنده: ابوالفتح محمد بن المطهر... که در مدارج ’الناس ثلثه’ بر پایۀ اول ملقن علم ربانی و حاوی عز دو جهانی باد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 214 و 215). زندگانی مجلس سامی صدر عالم... معجزالاقران، ملقن الفضلا... در اظهار مناقب و ادخار مناصب... ابدالدهر باد. (منشآت خاقانی ایضاً ص 141). زندگانی حضرت عظمی، خداوند جهان.... سلطان النصاری... ملقن الاساقفه... ابدمدت باد. (منشآت خاقانی ایضاً ص 74).
دیوو مردم را ملقن آن خداست
غالب آید بر شهان زان گر گداست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ملقن(مُ لَقْ قَ)
تلقین کرده شده. (غیاث) (آنندراج). تلقین شده. سخن به زبان نهاده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ملقن
تلقین کننده، سخن بزبان نهنده
تصویری از ملقن
تصویر ملقن
فرهنگ لغت هوشیار
ملقن((مُ لَ قَ))
تلقین شده، فهمانیده شده
تصویری از ملقن
تصویر ملقن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موقن
تصویر موقن
یقین دارنده، یقین کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقن
تصویر متقن
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملون
تصویر ملون
رنگ آمیزی شده، رنگ شده، رنگارنگ، در علوم ادبی ذوبحرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملین
تصویر ملین
دارویی که معده و روده ها را نرمی و لینت بدهد، نرم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملآن
تصویر ملآن
پر، مملو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ قِ)
به معنی حلقان. (منتهی الارب). خرما که دو ثلث آن پخته باشد. رجوع به حلقان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ حُ)
دریافتن و واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمشافهه گرفتن چیزی را از دهان. فارابی گوید: تلقن الکلام، اخذه و تمکن منه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملسن
تصویر ملسن
زبانه دار زبانه دیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقن
تصویر موقن
یقین دارنده و پندارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
لقب نهاده شده، لقب دار
فرهنگ لغت هوشیار
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون
تصویر ملون
رنگ شده رنگ آمیزی شده رنگا رنگ رنگ کرده شده، رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
نرماک نرم گرداننده، غذا یا دوایی که با خوردن آن مزاج اندکی عمل کند توضیح دوایی که بقوت حرارت معتدله و رطوبت خود اخراج نماید آنچه در معده و امعا است مانند مغز فلوس و تمر هندی و شیر خشت (مخزن الادویه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقن
تصویر خلقن
یونانی تازی گشته دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقن
تصویر متقن
استوار و محکم، متین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقح
تصویر ملقح
آزموده کار کار آزموده: مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقن
تصویر متلقن
دریابنده فرا گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملان
تصویر ملان
پر ممتلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقن
تصویر متقن
((مُ تْ قِ))
محکم کننده، استوارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقن
تصویر متقن
استوار گردیده، محکم شده، محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملین
تصویر ملین
((مُ لَ یِّ))
هرآنچه که باعث شکم روی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملون
تصویر ملون
((مُ لَ وَّ))
رنگ کرده شده، رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
((تَ لَ قُّ))
فراگرفتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ قا))
انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املاء کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقق
تصویر ملقق
((مُ لَ قِ))
تلقین کننده، فهمانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
((مُ لَ قَّ))
دارای لقب، لقب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملان
تصویر ملان
((مَ))
پر، ممتلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقن
تصویر موقن
((قِ))
یقین دارنده، یقین کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
فرهنگ فارسی معین