- ملغم
- ترکیب فلز با جیوه، هرگاه دو یا چند فلز را ذوب و با هم ترکیب کنند آنرا آلیاژ گویند، و اگر یکی از آنها جیوه باشد ملغمه نامیده می شود
معنی ملغم - جستجوی لغت در جدول جو
- ملغم ((مَ غَ))
- روغن مالی بر اعضا و مرهم نهادگی بر زخم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ملغمه در فارسی مونث ملغم: ژیو گین مونث ملغم
ماده سفید که اغلب هنگام بیماری از دستگاه گوارش ترشح و به خارج دفع می شود، اخلاط
بایسته
لگام گیر
گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای ریشه ای غده یی محتوی مواد ذخیره ای می باشد نباتی است دو ساله یعنی در سال دوم کشت می شود گل وی دهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموش لازم ندارد. و چون دارای ویتامین سی فراوان و املاح مفید برای بدن است بهترین ماده غذایی به صورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرما خوردگی شده اند می باشد شالغم لفت بوشاد شملخ شلجم شنجم عنقلی شلیم عنقیلی عنغلی سلجم شلغم قمری. یا شلغم بیابانی. شلغم روغنی. گونه ای شلغم که شباهت زیادی به نداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوخته ریشه این گونه شلغم از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. یا شلغم فرنگی. بیخ گیاهی شبیه سیب زمینی. بوته وی دارای شاخه های راست و بلند و گاهای دراز است و آن برای ساختن ترشی استعمال می شود. سیب زمینی ترشی
لجام شده، کنایه از مطیع
حرفی که در حرف دیگر درآمده و یکی شده باشد، ادغام شده، درهم پیوسته، یکی شده
استوار، محکم، بادوام، حصین، متأکّد، مرصوص، مستحکم، ستوار، درواخ
استوار، محکم، بادوام، حصین، متأکّد، مرصوص، مستحکم، ستوار، درواخ
الهام کننده، تلقین کننده
در خور ملامت، سزاوار نکوهش
ملامت شده، سرزنش شده، نکوهیده
بی اثر شده، لغو شده، به شمار نیامده
نوعی جامۀ ابریشمی، جامۀ سفید ابریشمی
کسی که امری به او الهام یا تلقین شده، الهام شده
کسی که کاری یا امری بر او واجب گردیده، الزام شده
ادغام شده
بینی
کیفال
آوینش سرزنش پوزش پذیر، ناکس زفت زره پوش سرزنش کردن، سرزنش. ملامت شده ملوم
نکوهیده در خور سرزنش نکوهیده ملامت شده سزاوار نکوهش در خور ملامت: (سخن حجت بر وجه ملامت مشنو تا نمانی بقیامت خزی و خوار و ملیم) (ناصر خسرو. 301) توضیح در بیت فوق میتوان بفتح اول نیز خواند
الهام کننده، در دل افکننده از جنس خیر و آن حقتعالی است
ملامت کرده شده
مجبور بر کردن کاری و مجبور بر اقرار و مغلوب و محکوم، ملزم شدن، مجبور نمودن
احمق، پر گوشت
گوشت خورانیده، شکست خورده، خود چسبان، پرند تار بافته، چسبیده، نوعی پارچه که تار آن از ابریشم است: (خز بجای ملحم و خرگاه بدل باغ و بوستان آمد) (رودکی. المعجم. مد. چا. 226: 1)
لگام کرده شده، افسار زدن
لغو شده، بی اثر شده
اندوهگین
((بَ غَ))
فرهنگ فارسی معین
ترشحات لزج سلول های بدن، از اخلاط چهارگانه بدن در طب قدیم که غلبه آن سستی و بی حالی می آورد
((شَ غَ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است از تیره صلبیان که دارای ریشه ای غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. دارای ویتامین C فراوان و املاح مفید برای بدن است
((مُ غَ))
فرهنگ فارسی معین
ادغام شده، حرفی که در حرف دیگر همجنس یا قریب المخرج داخل شود و یک حرف مشدد تلفظ گردد، مثلاً دال در «مدت»