جدول جو
جدول جو

معنی ملصق - جستجوی لغت در جدول جو

ملصق
چسبیده، پیوسته، چسبانده شده
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
فرهنگ فارسی عمید
ملصق
(مُ صَ)
چسبیده شده. (غیاث) (آنندراج). چسبیده و پیوسته و محکم و استوار. (ناظم الاطباء). چسبانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملصق شدن، چسبیدن. چفسیدن. التصاق. (یادداشت ایضاً).
- ملصق کردن، چسباندن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
ملصق
(مُ صِ)
درچسبنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ملصق
(مُ صَ / مُ لَصْ صَ)
پسرخوانده. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه پدر او دانسته نیست. دعی ّ. حمیل. زنیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ملصق
چسبیده، پسر خوانده چسباننده چسبانده شده پیوسته. چسباننده
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
فرهنگ لغت هوشیار
ملصق
((مَ صَ))
چسبیده، پیوسته
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملحق
تصویر ملحق
کسی یا چیزی که به دیگری پیوسته و متصل شده باشد، پیوسته، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
چسبنده، به هم چسبیده، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَفْ فَ)
سخن دروغ آراسته و مزخرف. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برساخته. بساخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملفقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
ملهق اللون، سپیدفام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سفیدکرده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
خطیب بلیغ. (منتهی الارب) (آنندراج). صلاق. مصلاق. (منتهی الارب). و رجوع به مصقل و مصقع و مصلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
برچسبیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). برچسبنده و دارای التصاق. (ناظم الاطباء). ملتزق. چسبیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التصاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مأخوذ از ترکی، خمپاره و نارنجک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
متصل و برچسبیده و پیوسته و نزدیک. (ناظم الاطباء) : در همسایگی قصاب باغی بود ملاصق به سرای او. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). جایهای ظاهر شدن آب به رودخانه متصل و ملاصق است. (تاریخ قم ص 43) ، یار و همدم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماله و غلتک و هر ابزاری که بدان دیوار و زمین و جز آن را صاف و هموار کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
بسیار چاپلوس و چاپلوسی کننده. (ناظم الاطباء). بسیارتملق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ)
ثرید ملبق، اشکنۀ نرم و ملین به روغن، و ثریده ملبقه مثله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثرید ملبق، اشکنۀ بسیارآمیخته و نرم و ملین به روغن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
خوانده. (منتهی الارب) (آنندراج). پسرخوانده. ملصق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، چفسانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چسبانیده. (آنندراج) ، رسانیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (اصطلاح صرف و نحو) فعل رباعی که مشتق از فعل ثلاثی باشد مانند شملل از شمل و بیطر از بطر، مأخوذ از تازی، افزوده و پیوسته و آویخته و ضمیمه شده و منسوب شده و متصل گشته و پیوندشده و چسبیده. (ناظم الاطباء).
- ملحق شدن، پیوستن:
این بشر هم ز امتحان قسمت شدند
آدمی شکلند و سه امت شدند
یک گره مستغرق مطلق شده
همچو عیسی با ملک ملحق شده.
مولوی.
در کجور به امیرزاده رستم و امیرزاده اسکندر و امیر سلیمان شاه ملحق شد. (ظفرنامۀ یزدی).
- ملحق گردانیدن، به هم پیوستن. ضمیمه کردن. متصل کردن: ملحق گردانید او را به پدران او که خلفای راشدین بودند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 307). مطاوعت ایشان را به طاعت خویش و رسول ملحق گردانید. (کلیله و دمنه).
- ملحق گردیدن، پیوستن: متوجه بغداد گشته به امیرزاده ابابکر ملحق گردد. (ظفرنامۀ یزدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
دررسنده. (غیاث) (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، رساننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دریابنده، آنچه به آخر چیزی پیوسته شود. (غیاث) (آنندراج) ، درچفساننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
جوز مرصق، گردکان که بیرون آوردن مغزش دشوار باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سیاهی با لیقه که در دوات اندازند:
مگرملیق دواتت شود در این سودا
همی بپیچد بر خویش زلف حورالعین.
کمال اسماعیل.
رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ قَ)
زن تنگ و برچسبیده کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). زنی که کس وی تنگ و گوشت دار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملصوق
تصویر ملصوق
بر چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصق
تصویر منصق
باز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
جفت شده، به هم دوخته، آمیز، در آمیخته بهم جفت کرده، دو پارچه بهم دوخته، سخن با دروغ آراسته، تشکیل شده مشکل مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحق
تصویر ملحق
آنچه به آخر چیزی پیوسته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزق
تصویر ملزق
پسر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتصق
تصویر ملتصق
بر چسبنده چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
همچسبان همدوس چسبیده بهم متصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الصق
تصویر الصق
چسبان تر دوسانتر چسبنده تر چسبان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
((مُ ص))
چسبیده به هم، متصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتصق
تصویر ملتصق
((مُ تَ ص))
برچسبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملحق
تصویر ملحق
((مُ حَ))
پیوسته، متصل گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملفق
تصویر ملفق
((مُ لَ فَّ))
متشکل، مرکب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقق
تصویر ملقق
((مُ لَ قِ))
تلقین کننده، فهمانده
فرهنگ فارسی معین