جدول جو
جدول جو

معنی ملجاذ - جستجوی لغت در جدول جو

ملجاذ(مِ)
ستور که به لب گیاه خورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دابه ملجاذ، ستور که سبزه رابا قسمت پیشین دهان خود گیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاذ
تصویر ملاذ
پناهگاه، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، دژ، اورا، دیز، قلاط، دیزه، دز، حصن، کلات، رخّ، پشلنگ، ابناخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملجا
تصویر ملجا
جای پناه بردن، پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ)
پناه گرفتن به کسی. (تاج المصادربیهقی). پناه گرفتن. (صراح). لجاء. پناه گرفتن. (ناظم الاطباء). التجاء. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ل و ذ’، اندخسواره. (دهار). پناه. (نصاب). پناه جای. (منتهی الارب). جای پناه. (غیاث) (آنندراج). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). ملاز. کهف. معاذ. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب
پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان.
فرخی.
از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76).
نشاط را همه در مجلس تو باد مقام
ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ.
مسعودسعد.
هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله ودمنه).
خدای است در هر عنایی معینم
خدای است در هر بلایی ملاذم.
سنائی.
به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه گرفته بودند. (گلستان).
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم.
(گلستان).
، قلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذذ)
از ’ل ذ ذ’، چیزهای لذیذ. (غیاث). شهوات. واحد آن ملذّه است. (از اقرب الموارد) : فاحشۀ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات، او را ازتصوف نصیبی نبود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 265) ، جمع واژۀ ملذّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
از ’م ل ذ’، سخن فروش. (مهذب الاسماء). دروغگوی که گوید و نکند. (منتهی الارب) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، خودرای نادرست دوستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ملذّان. (از اقرب الموارد). رجوع به ملذان شود، ذئب ملاذ، گرگ سبک چست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از تازی، ملجاء. پناهگاه و جای پناه و مأمن و جای امن و پشت و پناه و جای استراحت و آسایش. (ناظم الاطباء) :
روزی است ازآن پس که در آن روز نیابند
خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا.
ناصرخسرو.
جاودان زی تو که ایمن بود از نکبت چرخ
هرکه چون درگه تو مفزع و ملجا دارد.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 101).
ملکت گرفته رهزنان برده نگین اهریمنان
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته.
خاقانی.
من و ناجرمکی و دیر مخران
در بقراطیانم جا و ملجا.
خاقانی.
بارگاه عصمهالدین روز بار
خسروان را جا و ملجادیده ام.
خاقانی.
از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان
چون رکاب مصطفی شد مأمن و ملجای من.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 324).
به استناد و اعتضاد شهزاده و ملجا و مهرب حضرت او نتواند. (تاریخ غازان ص 86). و رجوع به ملجاء شود.
- ملجای خواقین، پشت و پناه پادشاهان. (ناظم الاطباء).
- ملجای نوح، کنایه از کوه جودی است که کشتی نوح علیه السلام آنجا فرود آمد. (برهان) (آنندراج). کوه جودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فلاخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقلاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شاه ملجاء، گوسفندی که پاره ای از او سفید بود و پاره ای سیاه. (مهذب الاسماء). چیزی که سفیدی و سیاهی داشته باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَءْ)
پناگاه. ج، ملاجی ٔ. (مهذب الاسماء). اندخسواره. (دهار). پناهگاه. (ترجمان القرآن). پناه جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جای پناه مأخوذ از لجاء که به معنی پناه گرفتن است. (غیاث) (آنندراج). معقل. ملاذ. حصن. ج، ملاجی ٔ. (از اقرب الموارد). پناه. معاذ. مأوی. کهف. موئل. محجاء. مناص. محکد. ملتحد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لو یجدون ملجاء او مغارات او مدخلاً لوّلوا الیه و هم یجمحون. (قرآن 57/9).... وظنوا ان لا ملجاء من اﷲ الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان اﷲ هو التواب الرحیم. (قرآن 118/9). استجیبوا لربکم من قبل ان یأتی یوم لا مردّ له من اﷲ ما لکم من ملجاء یومئذ و ما لکم من نکیر. (قرآن 47/42).
تویی ز محنت ایام کهف ملجاء او
ازآن دعای تو او را چو ورد یاسین است.
ابوالفرج رونی.
سایه دار است و اهل دانش را
زیر آن سایه ملجاء و مأواست.
مسعودسعد.
ملجاء سروران سرای تو باد
مسند سروری مکان تو باد.
مسعودسعد.
صدرش ز عطا مقصد سخنور
دستش ز سخا ملجاء ثناخوان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 402).
در تو کعبۀ فخر است و قبلۀ اقبال
دل تو مرکز دین است و ملجاء اسلام.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 353).
فقیه امت و صدر هدی و ملجاء دین
نظام شرع و بر اطلاق امام روی زمین.
عثمان مختاری (ایضاً ص 385).
پس شود ملجاء هزیمت او
در جفامنشاء غنیمت او.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 33).
تا ندارد به غیر یار نظر
ملجأش او بود به خیر و به شر.
سنائی (ایضاً ص 33).
حجهالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
خاقانی.
پسر در قلعه که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود و ذکر آن در سابقه ایراد کرده آمده است متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوهی به دست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود کرده. (گلستان).
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم درتو گریزم ار گریزم.
(گلستان).
افضل و اکمل جهان، ملجاء و مرجع ایران محب الاولیاء صاحب السعید محمد بن الجوینی... (اوصاف الاشراف). همیشه ملجاء و پناه اهل دین و دولت باد. (تاریخ قم ص 4). و رجوع به ملجا شود.
- ملجاء الامه، پناهگاه امت. پناهگاه مردمان: ملجاء الامه جلال الملک. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَءْ)
به ستم به کاری داشته. مجبور. مضطر. درمانده. ناچار. ناگزیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بود و هم به حکم و فرمان تو ملجم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 150). و رجوع به الجاء شود.
- ملجاء شدن، ناگزیر شدن. مضطر شدن. ناچار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملجاء کردن، ناگزیر کردن. مجبور کردن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر باپر که هنوز پیکان ننهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تیر پرنهادۀ بی پیکان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل ملجان، مرد ناکس که شیر ناقه بمکد از ناکسی و ندوشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجل ملجان و مصّان، مردی که ازلئامت شیر شتر و گوسفند را از پستان آنها بمکد و آن را ندوشد مبادا که شنیده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است بین ارجان و شیراز. قریه ها و حصارها دارد. (از معجم البلدان). ناحیه ای است به فارس میان ارجان و شیراز. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملجاء
تصویر ملجاء
پناهگاه و جای پناه و مامن و امن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاذ
تصویر لجاذ
آستانه آستانه در، پیشامدگی ابروی گاباره (گاباره غار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاذ
تصویر ملاذ
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملجا
تصویر ملجا
اپستان، پناهگاه، جای پناه، پریشان، نا گزیر، جای پناه، پناهگاه: (... افضل و اکمل جهان ملجا و مرجع ایران محب الاولیا صاحب السعید محمد بن الجوینی) (اوصاف الاشراف)، جمع ملاجی. یا ملجا (ملجای) نوح. کوه جودی که کشتی نوح در آنجا فرود آمد. مجبور، مضطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاذ
تصویر ملاذ
((مَ))
ملجاء، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملجاء
تصویر ملجاء
((مَ جَ))
پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پناهگاه، پناه، حفاظ، مامن، ماوا، ملاذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد