زبان بیرون اندازنده از تشنگی و تعب و ماندگی. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه زبان خود را از تشنگی و ماندگی بیرون اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التهاث شود
زبان بیرون اندازنده از تشنگی و تعب و ماندگی. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه زبان خود را از تشنگی و ماندگی بیرون اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التهاث شود
شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان. (غیاث) (آنندراج). افروخته شده و سوزان و فروزان. (ناظم الاطباء). زبانه کشیده. زبانه زده. زبانه زن. افروخته. برافروخته. مشتعل. شعله ور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در آتش اندوه ملتهب یافت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 124). جان من برخوان دمی فهرست طب نار علتها نظر کن ملتهب. مولوی (مثنوی چ خاور ص 266). - ملتهب شدن، زبانه زدن. برافروخته شدن. مشتعل گردیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملتهب گردیدن، برافروخته شدن. برافروختن: اگر اندک غمی به دل او رسد بپژمرد، به کمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد. (مرزبان نامه)
شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان. (غیاث) (آنندراج). افروخته شده و سوزان و فروزان. (ناظم الاطباء). زبانه کشیده. زبانه زده. زبانه زن. افروخته. برافروخته. مشتعل. شعله ور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در آتش اندوه ملتهب یافت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 124). جان من برخوان دمی فهرست طب نار علتها نظر کن ملتهب. مولوی (مثنوی چ خاور ص 266). - ملتهب شدن، زبانه زدن. برافروخته شدن. مشتعل گردیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملتهب گردیدن، برافروخته شدن. برافروختن: اگر اندک غمی به دل او رسد بپژمرد، به کمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد. (مرزبان نامه)
همه شیر پستان مکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بچه ای که خالی می کند پستان را و همه آن را می مکد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که به چابکی و به یک بار می خورد. (ناظم الاطباء)
همه شیر پستان مکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بچه ای که خالی می کند پستان را و همه آن را می مکد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که به چابکی و به یک بار می خورد. (ناظم الاطباء)