جدول جو
جدول جو

معنی ملتهب

ملتهب(مُ تَ هَِ)
شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان. (غیاث) (آنندراج). افروخته شده و سوزان و فروزان. (ناظم الاطباء). زبانه کشیده. زبانه زده. زبانه زن. افروخته. برافروخته. مشتعل. شعله ور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در آتش اندوه ملتهب یافت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 124).
جان من برخوان دمی فهرست طب
نار علتها نظر کن ملتهب.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 266).
- ملتهب شدن، زبانه زدن. برافروخته شدن. مشتعل گردیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتهب گردیدن، برافروخته شدن. برافروختن: اگر اندک غمی به دل او رسد بپژمرد، به کمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا