جدول جو
جدول جو

معنی ملتمط - جستجوی لغت در جدول جو

ملتمط
(مُ تَ مِ)
کسی که می رباید حق کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتقط
تصویر ملتقط
برگزیننده، برچیننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
التماس کننده، خواهش کننده، درخواست کننده، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتطم
تصویر ملتطم
موّاج و خروشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
طلب شده، خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
آنکه به زودی در دهان خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماظ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
مأخوذ از ترکی، بادهای موسمی شمال شرقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آنکه ستم می کند و منع می کند دیگری را از حق خودش، بدگو. دشنام گو. عیب گو. (ناظم الاطباء). دشنام دهنده. نقیضه گو. (آنندراج). و رجوع به اهتماط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شتر دست و پای بر زمین زننده در رفتار. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به التباط شود، اسب دست و پای فراهم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگشته و مضطرب و آشفته، لازم گرفته و احاطه کرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التباط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
خشم گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التحاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
موج بر هم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج متلاطم. (ناظم الاطباء). مواج. متلاطم. پرتلاطم. پرموج. خروشان: با لشکری چون شب مدلهم و دریای ملتطم از کثرت فزون از ریگ بیابان... (جهانگشای جوینی). و رجوع به التطام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
برچیده شده و برداشته شده. (غیاث) (آنندراج).
- طفل ملتقط، طفلی که از سر راه بردارند. کودک سر راهی. لقیط.
، رفو کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
برچیننده و بردارنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه فراهم می آورد و گرد می کند از همه و آنکه می چیند و از زمین برمی گیرد. (ناظم الاطباء) :
این مزاجت در جهان منبسط
وصف وحدت را کنون شد ملتقط.
مولوی.
، آنکه هجوم می کند بر چیزی بغته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التقاط شود، رفوکننده. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه لقطه را بیابد و بردارد. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به لقطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ما)
گونه برگردیده. (آنندراج). برگشته رنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء).
- ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن.
، درخشیدن. (ناظم الاطباء).
، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
زیارت کننده و دیدن کننده، آنکه فرومی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التمام شود، سنگ گرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
پسرخوانده کسی را. (آنندراج). کسی که دارای پسرخوانده باشد، چسبیده و ملصق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
پیشی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فروگیرنده به سخن و چیره گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه فرو می گیرد کسی را به سخن و بروی چیره می شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطط)
آلوده به مشک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوشبوشده با مشک. (ناظم الاطباء) ، زن پوشیده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیده شده. (ناظم الاطباء) ، پوشنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التطاط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتطم
تصویر ملتطم
بنگرید به متلاطم: خروشان متلاطم مواج خروشان (موج دریا)
فرهنگ لغت هوشیار
سر راهی آنچه که در راه و جز آن پیدا شود. یا طفل ملتقط. کودک سر راهی. آنکه چیزی را در راه و جز آن پیدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
جوینده چیزی، خواهشمند، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتطم
تصویر ملتطم
((مُ تَ طِ))
متلاطم، مواج، خروشان (موج، دریا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
((مُ تَ مَ))
درخواست شده، طلب کرده، تقاضا، حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
((مُ تَ مِ))
التماس کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی معین
التماس کننده، خواهشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد