شتر دست و پای بر زمین زننده در رفتار. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به التباط شود، اسب دست و پای فراهم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگشته و مضطرب و آشفته، لازم گرفته و احاطه کرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التباط شود
شتر دست و پای بر زمین زننده در رفتار. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به التباط شود، اسب دست و پای فراهم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگشته و مضطرب و آشفته، لازم گرفته و احاطه کرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التباط شود
موج بر هم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج متلاطم. (ناظم الاطباء). مواج. متلاطم. پرتلاطم. پرموج. خروشان: با لشکری چون شب مدلهم و دریای ملتطم از کثرت فزون از ریگ بیابان... (جهانگشای جوینی). و رجوع به التطام شود
موج بر هم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج متلاطم. (ناظم الاطباء). مواج. متلاطم. پرتلاطم. پرموج. خروشان: با لشکری چون شب مدلهم و دریای ملتطم از کثرت فزون از ریگ بیابان... (جهانگشای جوینی). و رجوع به التطام شود
برچیننده و بردارنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه فراهم می آورد و گرد می کند از همه و آنکه می چیند و از زمین برمی گیرد. (ناظم الاطباء) : این مزاجت در جهان منبسط وصف وحدت را کنون شد ملتقط. مولوی. ، آنکه هجوم می کند بر چیزی بغته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التقاط شود، رفوکننده. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه لقطه را بیابد و بردارد. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به لقطه شود
برچیننده و بردارنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه فراهم می آورد و گرد می کند از همه و آنکه می چیند و از زمین برمی گیرد. (ناظم الاطباء) : این مزاجت در جهان منبسط وصف وحدت را کنون شد ملتقط. مولوی. ، آنکه هجوم می کند بر چیزی بغته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التقاط شود، رفوکننده. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه لقطه را بیابد و بردارد. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به لقطه شود
جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بهر این بعضی صحابه از رسول ملتمس بودند مکر نفس غول. مولوی
جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بهر این بعضی صحابه از رسول ملتمس بودند مکر نفس غول. مولوی
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء). - ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن. ، درخشیدن. (ناظم الاطباء). ، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء). - ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن. ، درخشیدن. (ناظم الاطباء). ، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
پیشی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فروگیرنده به سخن و چیره گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه فرو می گیرد کسی را به سخن و بروی چیره می شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پیشی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فروگیرنده به سخن و چیره گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه فرو می گیرد کسی را به سخن و بروی چیره می شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)