جدول جو
جدول جو

معنی ملاوذه - جستجوی لغت در جدول جو

ملاوذه
(عَ جَ)
در پس یکدیگر پنهان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). همدیگر پناه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پناه گرفتن مر همدیگر را. لواذ. (ناظم الاطباء). پناه گرفتن بعضی به بعضی دیگر. (از اقرب الموارد) ، به هم کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، فریب دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مخالفت کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
تلمیذ ها، شاگردان، دانش آموزان، جمع واژۀ تلمیذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وِ)
اندک. قلیل: ولم نطلب الخیر الملاوذ من بشر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَ غَ)
مخالفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخالفت کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، موافقت از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). موافقت کردن با کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ وَ ذَ)
پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) پناه جای و حصن و قلعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
چادرها. (منتهی الارب). چادرها و ابریشمهای سرخ چینی و فوته ها. (ناظم الاطباء). پوششها و ازارها که خود را بدان پیچند. مفرد آن ملوذ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ / مُ وَ)
روزگار و زمان دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برهه ای از زمان. (از اقرب الموارد) ، مدت عیش. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذَ / ذِ)
ثاهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کده. (صحاح الفرس از یادداشت ایضاً) : ثاهه، ملاذه و بن دندان. (منتهی الارب). و رجوع به ملاز و ملازه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیچیدن مار بر خود. (آنندراج). پیچیدن مار برخود. لواء. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نگریستن، گویا فریفتن تا قصد کاری کند. (منتهی الارب) (آنندراج). نگریستن که گویا قصد کاری دارد. (از ناظم الاطباء) : لاوص الیه ملاوصه، نگریست چنانکه گویی می فریبد تا قصد کاری کند. (از اقرب الموارد) ، به تبر بریدن درختی خواستن و نگریستن در درخت که چگونه برکند یا برد آن را، نگریستن از سوراخ در و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ صَ)
نگاه از سوراخ در و مانند آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی لواط کردن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). عمل قوم لوط کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). لواط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
یکدیگر را ملامت کردن. (تاج المصادربیهقی) (المصادرزوزنی). همدیگر را ملامت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را نکوهش و ملامت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملامت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ لَ)
ملذ. (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوغه
تصویر مراوغه
مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
ماخوذه در فارسی مونث ماخوذ برگرفته دریافت شده مونث ماخوذ: وجوه ماخوذه جمع ماخوذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوفه
تصویر مالوفه
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
جمع تلمیذ، شاگردان جمع تلمیدذ شاگردان. شاگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
((تَ مِ ذِ))
جمع تلمیذ، شاگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
((مُ وِ لِ))
تیز نگریستن به سوی چیزی، حیله کردن برای به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماخوذه
تصویر ماخوذه
برگرفته
فرهنگ واژه فارسی سره