جدول جو
جدول جو

معنی ملالی - جستجوی لغت در جدول جو

ملالی(مَ)
میر خرد شیرازی برادر میر کلان سبزواری شاعری است که اصل وی از سادات بخارا است اما در سبزوار متولد گردید. از اوست:
ز نالۀ تو ملالی درون من خون شد
دگر برای خدا این ترانه ساز مکن.
و نیز:
چنان خو کرده ام شبهای هجران با خیال او
که در خاطر نیاید ذوق ایام وصال او.
و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 445 و فرهنگ سخنوران شود
شاعری است از مردم کاشان. از اوست:
مده ای خضر فریبم به حیات جاودانی
من و خاک آستانش تو و آب زندگانی.
و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
ملالی
اندوهگین، لنگرگاه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
نوعی انگور سفید
نوعی انجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالی
تصویر موالی
مالکان، سروران، مهتران، دوستان، دوستداران، جمع واژۀ مولیٰ
بندگان، بندگان آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
دیدار کننده، روبارو شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلالی
تصویر جلالی
مربوط به جلال، تقویم جلالی، تقویمی مرکب از دوازده ماه سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماه دوازدهم. این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالی
تصویر معالی
بلندی ها، بزرگواری ها، خصلت های نیکو و ممتاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملالت
تصویر ملالت
به ستوه آمدن، دلتنگی، افسردگی، آزردگی، بیزاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
جمع ملهی، شاد افزار ها، شادیچه ها، بازی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاله
تصویر ملاله
ملالت در فارسی: تاسا تنگدلی اندوهگنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملالت
تصویر ملالت
بیزار شدن، بیزاری، افسردگی، اندوه حزن: (قیصر روزی در غلای مستی و از سر ملالت و روی کلالت بسلطان میگوید که اگر پادشاهی ببخش اگر قصابی بکش و اگر بازرگانی بفروش،) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 27) بیزاری، تنگدلی، ستوهی
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
همپرساک دیدار کننده روبرو شونده دیدارکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملولی
تصویر ملولی
میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالی
تصویر موالی
یار و دستگیر
فرهنگ لغت هوشیار
نو ماهی منسوب به هلال: بشکل هلال، نوعی ازتیرکه دسته آن بشکل هلال است، قطعه ایست از دایره، هلالی: هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند. کمانی خمیده، هلال شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایی
تصویر ملایی
فر هیختگی ملا بودن با سواد بودن: (نیست ممکن که تو ملا ز پی ملایی سر انبانی دانش همه جانگشایی) (گل کشتی. توبا. 412)، آخوندی
فرهنگ لغت هوشیار
مثالیه در فارسی مثالی مثالیه: فرو هری منسوب به مثال. یا قالب مثالی. عالم مثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
روشن. درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلالی
تصویر کلالی
منسوب به کلال، کوزه گر کاسه گر فخار: (با سنگ و تیغ دست کلالی چو یار شد خونریز تر چو استره آبدار شد)، (سیفی بدیعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علالی
تصویر علالی
جمع علیه، برواره ها بالا خانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلالی
تصویر سلالی
دوده ای نژادی شاخه ای
فرهنگ لغت هوشیار
فری مهی، خورشیدی سال خورشیدی را در فارسی از آن روی جلالی گویند که هنگام شاهی جلال الدین ملکشاه بنیاد گذاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالی
تصویر زلالی
نوشگوارین، سپیده منسوب به زلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالی
تصویر دلالی
داساری عمل دلال، پولی که از بابت حق دلال باو میپردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
((مَ))
جمع ملهی، آلات و ادوات لهو و لعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
((مُ))
دیدار کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملالت
تصویر ملالت
((مَ لَ))
افسردگی، دلتنگی، بیزاری، آزردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالی
تصویر موالی
((مَ))
جمع مولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالی
تصویر معالی
((مَ))
جمع معلاه، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
((مُ تَ لَ))
درخشان، تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلالی
تصویر زلالی
((زَ))
جمع زلّیّه، گستردنی، بساط
فرهنگ فارسی معین