جدول جو
جدول جو

معنی ملاعن - جستجوی لغت در جدول جو

ملاعن
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملعنه شود
لغت نامه دهخدا
ملاعن
(مُ عِ)
لعنت کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فقه) زوجی که مقررات ملاعنه (لعان) را انجام می دهد. ملاعن باید بالغو عاقل و رشید باشد. و رجوع به ملاعنه و لعان شود
لغت نامه دهخدا
ملاعن
جمع ملعنه، ریستگاه ها فریه انگیزان گجستگان فریه گر شنه گر جمع ملعنه (ملعنت) لعن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ملاعن
((مُ عِ))
لعن کننده
تصویری از ملاعن
تصویر ملاعن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاعنه
تصویر ملاعنه
جمع واژۀ ملعون، رانده و دور شده از نیکی و رحمت، لعن و نفرین شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعین
تصویر ملاعین
ملعون ها، راندگان و دور شدگان از نیکی و رحمت، لعن و نفرین شده ها، جمع واژۀ ملعون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
ملعب ها، جاهای بازی، جمع واژۀ ملعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
مطعن ها، نیزه زن ها، جمع واژۀ مطعن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
بازی کننده، شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(عُ دُوو)
سریع و سبک رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
با همدیگر لعنت خواننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر یکدیگر لعنت خوانندۀ شوی و زن. (ناظم الاطباء) ، همدیگر را دشنام دهنده و با یکدیگر بی باکی کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلاعن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ ملبن. (مهذب الاسماء). رجوع به ملبن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ملعون. (غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ملعون. رانده و دور کرده از نیکی و رحمت. (آنندراج) : ملاعین حصار غور برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). آن ملاعین گرم درآمدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 112). چون شب تاریک شد آن ملاعین بگریختند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 113). بسیار از آن ملاعین کشته شدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 113).
بر حب آل احمد شاید گر
لعنت همی کنند ملاعینم.
ناصرخسرو.
فلک نخواند به آواز لشکر منصور
بر آن ملاعین جز کل من علیها فان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 358).
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین.
عثمان مختاری (ایضاً ص 436).
مقتدای شیاطین و پیشوای جنود ملاعین بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 79). در حرکت آمد و روی به جانب آن ملاعین آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 349). او را از دست ملاعین بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 351). ابلیس را که به قول اصح از آن ملاعین بود و عزازیل نام داشت با فوجی از صبیان اسیر ساختند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). و رجوع به ملعون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فواحش آشکارا محرمات مطاعم اند و ملابس چون ابریشم آزاد بر مردان... و اکل و شرب به اوانی و ملاعق سیمین و زرین... (کشف الاسرار ج 3 ص 598). و رجوع به ملعقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعط. (از اقرب الموارد). رجوع به ملعط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعب. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها:
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436).
در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 210).
- ترکته فی ملاعب الجن، او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست. (از اقرب الموارد).
- ملاعب الریح، نوردهای باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن. (از اقرب الموارد).
، بازیها. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
بازیگر. بازی کننده:
سپهر ملاعب بساط مزور
چو برجنبد افراد گردند ضایع.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
بر یکدیگر لعنت خواندن شوی و زن. لعان. (منتهی الارب) (آنندراج). نفرین و لعنت کردن یکدیگر را. لعان. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) قذف شوی زن را در حال آبستنی و چهار بار شاهد گرفتن خدای بر راستگویی خویش و گفتن بار پنجم که لعنت خدای بر من اگر دروغ گویم و سپس شاهد گرفتن زن خدای را چهار بار بر پاکی خویش و گفتن به پنجم که خشم خدای مرا فراگیرد اگر شوی من راست گوید. از آن پس مرد ولد را نفی کند و فرقت میان زن و شوی واقعشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از رسیدگی کیفری است در مورد اسناد زنا از طرف زوج به زوجه (درشرایط خاص) و نفی انتساب فرزندی که ملحق به فراش اوست (به شرط اینکه قبلاً اقرار به فرزندی او نکرده باشد). تشریفات مزبور چنین است: قاذف (زوج) چهار بار در حضور قاضی بگوید: ’اشهدباللّه انّی لمن الصادقین فیما رمیتها به من الزنا’ سپس به دستور قاضی می گوید: ’ان لعنه اﷲ علی ّ ان کنت من الکاذبین’ سپس زوجه به دستور قاضی می گوید: ’اشهدباللّه انه لمن الکاذبین فیما رمانی به من الزنا’ سپس به دستور قاضی می گوید: ’ان غضب اﷲ علی ّ ان کان من الصادقین’ پس از انجام یافتن این مراسم قاذف معاف از حد قذف می شود و زن همیشه به شوهر مزبور حرام می گردد. و فرزند مورد لعان که اصطلاحاً او را ’ابن الملاعنه’ گویند منتسب به قاذف (مردی که زنش را به زنا متهم سازد) نخواهد بود. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفر لنگرودی). و رجوع به لعان شود.
- ابن الملاعنه، فرزندی که نسب او بر اساس لعان نفی شده باشد.
، حکم کردن حاکم بین دو تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
رجوع به ملاعنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ نَ)
جمع ملعون است خلاف القیاس. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ نَ)
صیغۀ اسم مفعول از مفاعله است، و تاء در آخر برای تأنیث است چراکه این لفظ در صفت لفظ جمع واقع است و لفظ جمع نزد نحویان حکم مؤنث دارد. (غیاث) (آنندراج). صیغۀ اسم مفعول مؤنث از ملاعنه. رجوع به ملاعنه و ملاعن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
لعنت کننده بر یکدیگر. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه انصاف می دهد در دعای بر خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التعان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مطعن و مطعان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به مطعن و مطعان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَمْ می)
دشنام دادن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم، تماجن. (از اقرب الموارد). رجوع به تماجن شود، بر یکدیگر لعنت خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیباکی نمودن باهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعین
تصویر ملاعین
جمع ملعون، گجستگان جمع ملعون: (مقتدای لشکر شیاطین و پیشوای جنود ملاعین بود) (مرزبان نامه 1317 ص 81) جمع ملعون، رانده و دور کرده از نیکی و رحمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاعن
تصویر متلاعن
نفرین گوینده، همنفرینگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
دشنامگویی به هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعنت
تصویر ملاعنت
لعن کردن یکدیگر را، لعن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعنه
تصویر ملاعنه
لعن کردن یکدیگر را، لعن. یکدیگر را لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
جمع مطعن، نیزه زنندگان نیش زنندگان جمع مطعن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
((مَ عِ))
جمع ملعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاعین
تصویر ملاعین
((مَ))
جمع ملعون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
((تَ عُ))
یکدیگر را لعن کردن
فرهنگ فارسی معین
ملعونان، لعنت شدگان، گجستگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد