جدول جو
جدول جو

معنی ملاطمات - جستجوی لغت در جدول جو

ملاطمات
(مُ طَ / طِ)
جمع واژۀ ملاطمه و ملاطمت: ما در این گوشه از مصادمات تعرض ایشان رسته ایم و از ملاطمات تعدی آسوده، هم اینجا ساختن اولیتر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 263). و رجوع به ملاطمت و ملاطمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاطمت
تصویر ملاطمت
به یکدیگر سیلی زدن، به هم تپانچه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکمات
تصویر محاکمات
محاکمه، با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ / حِ)
جمع واژۀ ملاحظه. رجوع به ملاحظه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
جمع واژۀ محاکمه، بمعنی رفع نمودن خصومت. (غیاث) (آنندراج). دیوان عدالت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
باهم کلام کردن ها. (غیاث) (آنندراج) ، گاهی مراد از آن مراسلات و مکاتبات باشد. (غیاث) (آنندراج). مراسلات و مکاتبات. (ناظم الاطباء) : بر قاعده معهود مناشیر وامثله و مخاطبات به تازی نویسند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367) ، خطاب های تند و خشم آلود: امیرخان را طلب نموده مخاطبات عنیف کرد. (عالم آرا، ص 216) ، خطابه ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
جمع واژۀ مصادمه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصادمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
ناکس و زفت. ملأم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملأم شود
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
دهی از دهستان باوندبور است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 410 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ)
مکالمه ها و گفت و شنودها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکالمه: اتصال آزادچهره به خدمت پادشاه و مکالماتی که میان ایشان رفت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 287)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ملزومه، تأنیث ملزوم. رجوع به ملزوم شود، آنچه برای اداره یا وزارتخانه ای لازم است از میز و صندلی و قلم و مرکب و دوات و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ادارۀ (دایرۀ) ملزومات، اداره ای که در آن به اسباب محتاج الیه وزارتخانه و غیره رسند چون میز و صندلی و قلم و کاغذ و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران کارپردازی را به جای آن پذیرفته است
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ ءَ)
ملاطمه: ضعیف را که قوت مقاومت و زخم پنجۀ ملاطمت نباشد خود را در شعار دیانت و کم آزاری... بردیدۀ ظاهربینان جلوه دهد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26). و رجوع به ملاطمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
جمع واژۀ ملاطفه به معنی نامۀ خرد. ملطفه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به ملاطفه و ملطفه شود، ملاطفتها. مهربانیها. نیکوییها: نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209) .بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند و راه مصلحت سپرند و وفاق و ملاطفات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 71). به کوی (حصیری) که نگاه داشت رسم را این چیز حقیر فرستاده آمد و بر اثر، عذرها خواسته آید و سزای هر دو جانب مهادات و ملاطفات شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 210). و همچنین او را به انواع ملاطفات می نواخت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 30). بر عادت یاران صادق و غمخواران مشفق ملاطفات آغاز نهاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 56). بفریفت و به طریق مهادات و ملاطفات وانواع مبرات به دست آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). و رجوع به ملاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ)
مأخوذ از تازی، سازواریها و موافقتها، صنایع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
جمع واژۀ مقاطعه. مالیاتهایی که مقدار آنها بطور مقطوع و بدون رسیدگی به میزان حقیقی آنها تعیین شده باشد: بعد از آن در باب امر خراج از مساحتها با ضمانات و مقاطعات عدول کردند. (تاریخ قم ص 190). و رجوع به مقاطعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
جمع واژۀ میاومه. روزمزدها. مقابل مشاهرات و مسانهات که ماه مزدها و سال مزدها باشد. (از یادداشت مؤلف) : مشاهرات و میاومات ایشان رایج می رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423). و رجوع به میاومه شود
لغت نامه دهخدا
جمع ملزومه، در فارسی: کار پردازی در تازی: باییدگان جمع ملزومه (ملزوم) یا اداره (دایره) ملزومات. کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجمات
تصویر مهاجمات
جمع مهاجمه، پتروت ها تاخت ها جمع مهاجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحظات
تصویر ملاحظات
جمع ملاحضه، یاد داشت ها نگرشها دید ها هاژش ها جمع ملاحظه: (الان درست پنجاه و پنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه بود که من ببعضی ملاحظات چرند و پرند ننوشته بودم) (دهخدا. چرند و پرند. 129) یا ستون ملاحظات. در جدولهایی که در اوراق اداری و غیره هست معمولا آخرین ستون را به ملاحظات تخصیص دهند و مراد آنست که توضیحات لازم را در آن ستون یادداشت میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکالمات
تصویر مکالمات
گفت و شنودها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاومات
تصویر مقاومات
جمع مقاومه، پتوکی ها، پترانی ها، ایستادگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاطمات
تصویر تلاطمات
جمع تلاطم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادمات
تصویر مصادمات
جمع مصادمه، به هم زدن ها، به هم خوردن ها،کوست ها، همکوبی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصمات
تصویر مخاصمات
جمع مخاصمه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخاطبه، گفت و گو ها نامه فرستی ها جمع مخاطبه: گفتگو کردنها، مراسلات مکاتبات، اظهارات مبتنی بر خشم و تندی: امیرخان را طلب نموده مخاطبات عنیف کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطرات
تصویر مخاطرات
جمع مخا طره، سیجیدن ها گرو بستن ها (مصدر واسم) جمع مخاطره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکمات
تصویر محاکمات
رفع نمودن خصومت، دیوان عدالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمات
تصویر متلازمات
جمع متلازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالمات
تصویر متالمات
جمع متالمه، دردمندان جمع متالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلازمات
تصویر تلازمات
جمع تلازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاطفات
تصویر ملاطفات
مهربانیها، نیکوییها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملازمه، کارپاسی ها همراهی ها پیشیاری ها همبستگی ها جمع ملازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزومات
تصویر ملزومات
پیش نیاز ها
فرهنگ واژه فارسی سره
مخاطره ها، خطرها، مهلکه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکالمه ها، گفت وگوها، گفت وشنودها، محاورات، محاوره ها
متضاد: مکاتبات
فرهنگ واژه مترادف متضاد