جدول جو
جدول جو

معنی ملاط - جستجوی لغت در جدول جو

ملاط
مخلوطی از شن، ماسه و آهک که در کارهای ساختمانی به کار می رود
تصویری از ملاط
تصویر ملاط
فرهنگ فارسی عمید
ملاط
(مِ)
گل دیوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گلی که بین دو رده از دیوار گذارند و دیوار را بدان گل اندود کنند. ج، ملط. (از اقرب الموارد). اژند. آژند. گل که بنایان میان دو خشت یا آجر نهند. ملات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلی که با آن سنگ و خشتهای دیوار را وصل کنند. (غیاث) : ملاط وی (هرمهای مصر) از جوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. (حدود العالم).
درسرای دوستی آن به که فرشی افکنم
خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 458).
و رجوع به ملات شود، کنارۀ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج). کنارۀ کوهان شتر. (ناظم الاطباء) ، پهلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاطان شود، ابن ملاط، ماه نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلال. (از اقرب الموارد) ، ابنا ملاط، دو بازوی شتر یا دو شانه جای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خذوا بابنی ملاطه، بگیرید از دو بازوی او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملاط
(مُلْ لا لِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ملاط
ملات در فارسی: آژند آژنده: گلی باشد بر روی خشت پهن کننده و خشت دیگر بر بالا آن گذارند لابند مالند چاروک گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) گل دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
ملاط
((مِ))
گلی که در ساختمان روی سنگ و آجر می کشند، در فارسی مخلوطی از شن و ماسه و آهک یا سیمان
تصویری از ملاط
تصویر ملاط
فرهنگ فارسی معین
ملاط
آژند، شفته، مخلوطشن وماسه و آهک، ملات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاک
تصویر ملاک
کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
آبی که از بینی جاری می شود، آب بینی، در علم زیست شناسی پوشش داخلی حفره های دهان، بینی، حلق و مری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
اصل و مایۀ چیزی که مبنای سنجش آن قرار می گیرد، معیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملال
تصویر ملال
به ستوه آمدن، بیزاری، دلتنگی و افسردگی، رنج و اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
مالک ها، ارباب ها، صاحبان زمین، جمع واژۀ مالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاط
تصویر محاط
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاط
تصویر قلاط
کلات، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طِ)
جمع واژۀ ملطس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملطس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
گردآورنده چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گردآورنده و جمعکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
نیکویی کننده و نرمی نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاطفه و ملاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
افکندن ماده شتربچۀ بی موی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). بچه را بیوکندن اشتر پیش از آنکه موی برآورده باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، خرمای نرم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
مواضعی از جسد که بر اثر حمل یا ضرب دردناک می گردد. (منتهی الارب). جایهای کوفته شده ازبار و یا از زدن. جمع واژۀ ملطث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند مفرد ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ملط. رجوع به ملط شود، مرد سبک ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه موی ریش او کم باشد. (آنندراج) ، تیر بی پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر پرافتاده. (آنندراج). ج، ملط. (از اقرب الموارد) ، دزد. امعط. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفند و شتران و برای مردمان، گرداگرد فراگرفته، احاطه شده
فرهنگ لغت هوشیار
خلم، مف آب بینی پوشش صورتی رنگی که حفره داخلی عده زیادی از اندامها را (مانند دهان مری قصبه الریه روده معده و غیره) میپوشاند و بسبب داشتن منافذ مربوط بغدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعه دوبافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن. اصطلاحا میگویند: مخاط عبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی غشا مخاطی پوشش مخاطی، ترشحات غدد وابسته به پوشش مخاطی، آب بینی. یا غشا شیطان. تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاط
تصویر فلاط
ناگاه، ناگاه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاط
تصویر مشاط
جمع مشط، شانه ها خرک ها جمع مشط شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلاط
تصویر مسلاط
دندانه کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلاط
تصویر غلاط
لغزاندن به لغزش انداختن میتاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلاط
تصویر مخلاط
مرد مجوش، به هم زننده: کار دیگران را
فرهنگ لغت هوشیار
آماس گند (ورم بیضه)، کوته بالا مرد پارسی تازی گشته کلات (قلعه) کوتاه، قصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاط
تصویر علاط
برگردن، دشمنی، کبوتر، پرستو، رسن گردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاط
تصویر خلاط
آمیختگی، آمیزش نر و ماده در ستور، شوریدگی آمیزش کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاط
تصویر بلاط
زمین رست تخته سنگ کاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاط
تصویر املاط
جمع ملط، بدنهادن دست کجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاطف
تصویر ملاطف
نیکویی کننده و نرمی نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاص
تصویر ملاص
سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاح
تصویر ملاح
ملوان، دریانورد
فرهنگ واژه فارسی سره