جدول جو
جدول جو

معنی ملازمی - جستجوی لغت در جدول جو

ملازمی
(مُ زِ)
مأخوذ از تازی، خدمت و نوکری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملازم
تصویر ملازم
کسی که همیشه با کس دیگر باشد، همراه، نوکر
چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملازمت
تصویر ملازمت
چیزی را به کسی پیوستن، همیشه در خدمت کسی بودن، در جایی ماندن و اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامتی
تصویر ملامتی
سزاوار ملامت و سرزنش، در تصوف ملامتیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایمت
تصویر ملایمت
با نرمی رفتار کردن، سازگاری و خوش رویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاطمت
تصویر ملاطمت
به یکدیگر سیلی زدن، به هم تپانچه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَ)
مأخوذ از تازی، هر آنچه بر ذمۀ کسی ثابت شده و اقرار به آن کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
رجوع به ملامتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
دست در گردن اندازنده با هم. (منتهی الارب). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، همیشه باشنده در جایی و یا در نزد کسی. (ناظم الاطباء). آنکه دائم جایی را یا کسی را لازم گیرد. آنکه پیوسته مقیم جایی یا همراه کسی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چوآستانه ندیم خسیت باید بود.
ناصرخسرو.
از جملۀ آن کلمات این چهار سخن نقل کرده اند که گفت ای موسی بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. (کشف الاسرار ج 3 ص 728). و دین و ملک توأمان و ملازمان اند. (سندبادنامه ص 5). اگر ملک سایۀ عاطفت بر کار من افکند... چون سایه ملازم این آستانه خواهم بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 218). اسباب فراغت ایشان ساخته فرموده تا بر دوام علی مرور الایام ملازم آن موضع شریف می باشند. (مرزبان نامه ایضاً ص 300). نصر مدتها ملازم خدمت بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 271- 272). در تعهد و تفقد و اجلال و اکرام قدر او مبالغه رفت و در حضرت ملک ملازم بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 316).
تب باز ملازم نفس گشت
بیماری رفته باز پس گشت.
نظامی.
اما به حکم آنکه سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگان است... (گلستان). دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. (گلستان). سوابق نعم خداوندی ملازم روزگار بندگان است. (گلستان). تنی چنداز عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان). و امیر نوروز ملازم می بود و در کار لشکر و امارت سعی و اجتهاد می نمود. (تاریخ غازان ص 15). در خلا و ملا و سراء و ضراء ملازم درگاه جهان پناه بود. (تاریخ غازان ص 56). اما تدارک حال قوشچیان که ملازم اند چنان فرمود که مواجب ایشان و طعمه جانورانی که در اهتمام هریک است مفصل برآورده اند. (تاریخ غازان ص 344).
ای پسر گر ملازم شاهی
نتوان بود غافل و ساهی.
اوحدی.
- ملازم کردن، همراه کردن: چون مجلس به آخر رسید و مستان عزم شبستان کردند سلطان از زبان خود کسی را ملازم قیصر کرد و جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکومحضری ممهد دارند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 27).
- ملازم گردانیدن، همراه ساختن: امیر سعید برلاس را ملازم امیرزاده رستم گردانیده. (ظفرنامۀ یزدی چ امیر کبیر ج 2 ص 416).
، به مناسبت همین معنی نوکر را گویند. (غیاث) (آنندراج). نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). چاکر. گماشته. خادم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملازم درگاه، نوکری که در هر هنگام و همه وقت در دربار پادشاهی حاضر باشد. (ناظم الاطباء) : مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است. (گلستان).
- ملازم سلطان، ملازم درگاه:
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را.
حافظ.
و رجوع به ترکیب قبل شود.
، پیوسته در کار و باثبات وثابت قدم و پای برجا. (ناظم الاطباء) : موش برفت و روزی چند ملازم کار می بود... تا خود کمین مکر بر خصم چگونه گشاید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 90)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
صاحب آنندراج گوید لازم مقابل متعدی را در عرف لازمی میگویند به زیادت تحتانی و غلط است چرا که لازم خود صیغۀ اسم فاعل است حاجت به یاء فاعلیت ندارد. - انتهی. (در تداول فارسی لازمی گفته نمیشود، شاید در هند معمول بوده است).
- سکون لازمی، سکونی راگویند که اصلی بوده و بواسطۀ وقف و عوارض دیگر نباشد مانند سکون آخر حروف نون و عین و کاف و امثال آنها
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی یا چیزی پیوسته بودن. (المصادر زوزنی). با کسی یا به جایی پیوسته بودن. (ترجمان القرآن). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن. لزام. (منتهی الارب). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : لازمه ملازمه و الزاماً، ثابت بود بر آن و همیشگی کرد بر آن و مفارقت نکرد از آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملازمت و ملازمه شود، معانقه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
انسانیت و مردمی، نرمی و آهستگی و آرامی. (ناظم الاطباء). ملایم بودن. و رجوع به ملایم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ مَ / زِ مِ)
ملازمت. ملازمه. رجوع به ملازمت و ملازمه شود، (اصطلاح فلسفی) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب. (از تعریفات جرجانی). همبستگی میان دو امر را ملازمه می نامند و به عبارت دیگر دو امری که به یکدیگر بستگی داشته باشند ملازم یکدیگرند. و بالاخره دو امر به نحوی باشند که تصور هریک منفک از تصور دیگری نباشد یا وجود هر یک ملازم با وجود دیگر باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی سجادی شود.
- ملازمۀ خارجیه، اقتضای چیزی است چیزی دیگر را در خارج و نفس الامر یعنی هرگاه تصور ملزوم در خارج صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند دود و آتش که ذکر شد. (از تعریفات جرجانی).
- ملازمۀ ذهنیه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را در ذهن یعنی هرگاه تصور ملزوم در ذهن صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند بینایی برای نابینایی زیرا که هرگاه تصور نابینایی در ذهن ثابت گردد تصور بینایی نیز در آن تحقق پیدا کند. (از تعریفات جرجانی).
- ملازمۀ عادیه، عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن باشد مانند فساد عالم با تقدیر تعدد خدایان به امکان اتفاق. (از تعریفات جرجانی). عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی).
- ملازمۀ عقلیه، عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن نباشد مانند سفیدی مادام که سفید باشد. (از تعریفات جرجانی).
- ملازمۀ مطلقه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را، چیز اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند مانند بودن روز برای طلوع خورشید، زیرا که طلوع خورشید مقتضی وجود روز است. طلوع خورشید ملزوم و بودن روز لازم آن است. (از تعریفات جرجانی).
- قاعده ملازمه، (اصطلاح فقهی) قاعده ای است مبتنی بر اینکه اگر عقل بدیهی حکم به حسن عملی کند آن عمل تکلیف قانونی افراد خواهد بود با این که نص قانون نسبت به آن عمل ساکت است. و نیز اگر عقل بدیهی حکم به قبح عملی کند آن عمل در ردیف جرایم قرار می گیرد و افراد از ارتکاب آن ممنوع خواهند بود با اینکه نص قانون آن را جرم نشناخته است. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
ساخته نادرست فارسی گویان به جای ملامی نکوهشی منسوب به ملامت، پیرو ملامتیه: (از پس کنیت سگی چیست بشهر نام ماک درد کش ملامتی سیم کش قلندری) (خاقانی. سج. 428) توضیح در عربی تاء مصدری و نظایر آن از آخر کلمات ملحق به یاء نسبت حذف شود و} ملامی {گویند اما در فارسی ملامتی و اباحتی بسیار استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
موافقت مناسبت سازگاری، نرمی. توضیح دراصل ملاعمت بهمزه است و برای تبدیل همزه بیاء سبب و مجوزی نیست (دکترخیام پور نداب ص 100) چون مصدر مفاعله در تداول فارسی بکسر عین الفعل تلفظ میشود همزه مکسور را بدل بیاء کرده اند. سازواری، موافقت، مجازاً بمعنی نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
ملایمت در فارسی: نرمی ساز گاری آهستگی به عقل ار نه آهستگی کردمی به گفتار خصمش بیا زردمی (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتزمین
تصویر ملتزمین
جمع ملتزم، همراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحمه
تصویر ملاحمه
بر چفسانیدن به هم چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملازمه، کارپاسی ها همراهی ها پیشیاری ها همبستگی ها جمع ملازمه
فرهنگ لغت هوشیار
همراه شونده، همراه، وابسته همراه باشنده، همراه جمع متلازمین. همراه، وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمه
تصویر متلازمه
مونث متلازم جمع متلازمات. یا قضیه متلازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمین
تصویر متلازمین
جمع متلازم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
واجب و لازم
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد، جدا نشدن، مواظبت و پیوسته بودن درکار و ثبات قدم و پابرجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایمی
تصویر ملایمی
نرمی و آهستگی و آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملازمین
تصویر ملازمین
جمع ملازم، کارپاسان، همراهان، پیشیاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی باستانی کارپاس همراه پیشیار، در تازی نوین ستوان یکم، کسی یا چیزی که همواره نزد دیگری باشد: (... و امیر سعید برلاس را ملازم امیر زاده رستم گردانید) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 416: 2)، همیشه باشنده در جایی، همراه، نوکر، خدمتکار، مواظب، جمع ملازمین، دست در گردن اندازنده با هم، آنکه دائم جائی را یا کسی را لازم گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملازمت
تصویر ملازمت
((مُ زَ مَ))
همراهی و خدمت کردن، ثابت قدمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملازم
تصویر ملازم
((مُ زِ))
همراه، نوکر، ثابت قدم، جمع ملازمان
فرهنگ فارسی معین
دمخور، همدم، همراه، هم نشین، خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر، لازمه، ملتزم، متلازم، ملازمه، مراقبت، مواظبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقارنه، ملازمه، همراهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمینی که زیر کشت نرفته است
فرهنگ گویش مازندرانی
الزامی، اجباری
دیکشنری اردو به فارسی