جدول جو
جدول جو

معنی ملاخه - جستجوی لغت در جدول جو

ملاخه(عَتْیْ)
بی مزه گردیدن. (منتهی الارب). متغیر و مزه برگشته شدن طعام. (آنندراج). بی طعم و بی مزه گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازماندن گشن از گشنی. ملوخ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملافه
تصویر ملافه
پارچۀ سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، متیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملازه
تصویر ملازه
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، کنج، کده، لهات، ملاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقه
تصویر ملاقه
قاشق بزرگی که با آن غذا را از دیگ توی کاسه یا بشقاب می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ تا)
دفع کردن از کسی. (تاج المصادر بیهقی). دور کردن و راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به سختی با کسی دشمنی کردن و مخاصمه نمودن. لداد. (از ناظم الاطباء). مخاصمت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زکام زده گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زکام زده گردیدن از امتلاء. (از اقرب الموارد) ، توانگر مالدار و نیکومعامله گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملائت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ذَ / ذِ)
ثاهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کده. (صحاح الفرس از یادداشت ایضاً) : ثاهه، ملاذه و بن دندان. (منتهی الارب). و رجوع به ملاز و ملازه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ لَ)
ملذ. (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان پشتکوه است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عِتی ی / عُ تی ی)
با هم طپانچه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). برهم تپانچه زدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
زکام. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). زکام از امتلاء. (از اقرب الموارد) ، سستی شتر از دیر بستگی بعدرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُتْهْ)
با هم دوستی کردن و خلاف ورزیدن. لخاء، با هم نرمی کردن و آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نرمی کردن. (از اقرب الموارد) ، برافژولیدن بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن و تحریک کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، دروغ گفتن و به دروغ آراستن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نمامی کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). نمامی کردن. (ناظم الاطباء). سخن چینی کردن و آن ضد معنی اول است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
کشتیبانی. (منتهی الارب) (آنندراج). کشتیبانی و ناخدایی و صنعت ملاح. (ناظم الاطباء). صنعت ملاح. (از اقرب الموارد).
- علم الملاحه، علمی است که از کیفیت ساختن کشتیها و چگونگی راندن آن در دریا بحث می کند. این علم متوقف است بر شناسایی سمت دریاها و شهرها و اقالیم و شناسایی ساعات شبانه روز و همچنین شناسایی محل وزش بادها و تندبادها و بادهای ملایم و بادهای باران زا و غیرباران زا. علم میقات و علم هندسه از مبادی آن است. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا حَ)
نمک زار. (مهذب الاسماء). نمکستان. (دهار). نمکستان و شورستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمک زار و شوره زار و جایی که از آنجا نمک آورند. (ناظم الاطباء) ، جایی که در آن نمک فروشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نمکین و شیرین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). نمکین و خوب روی گردیدن. ملوحه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شور گردیدن آب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نمکین و شور گردیدن آب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی لجاج کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). دراز کشیدن خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دراز کشیدن خصومت و لجاجت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ / مُ وَ)
روزگار و زمان دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برهه ای از زمان. (از اقرب الموارد) ، مدت عیش. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
ملأ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملأ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
هیئت پری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مُ ءَ)
گرانی که از امتلا پدید آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
هیئت پر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هیئت امتلاء. و گویند: هو حسن الملاءه، ای الامتلاء. (از اقرب الموارد) ، زحمت امتلای طعام وسیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
مغز استخوان که به مکیدن برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
بیمزگی. یقال فیه ’سلاخه’. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بیمزگی، گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
همدیگر را طپانچه زدن. لماخ. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلاخه
تصویر سلاخه
بیمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از ملحفه بستر آهنگ خوشا حال لحاف و بستر آهنگ که می گیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی) پارچه سفیدی که روی تشک یا لحاف کشند
فرهنگ لغت هوشیار
از ملعقه کترا آش کترا (گویش گیلکی) قاشقی بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورده داخل ظرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاله
تصویر ملاله
ملالت در فارسی: تاسا تنگدلی اندوهگنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامه
تصویر ملامه
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحه
تصویر ملاحه
ملاحت در فارسی: شور مزگی، نمکینی
فرهنگ لغت هوشیار
بادامستان زبان کوچک را گویند که در دنباله شراع الحنک از سقف دهان آویخته است زبان کوچک لهات ملاز: (خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه) (منجیک. 478)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاسه
تصویر ملاسه
ملاست در فارسی: نرمی، هنجاری، همواری
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ قِ))
گرفته شده از «ملعقه» عربی به معنای قاشق بزرگ که با آن غذا را می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملازه
تصویر ملازه
((مَ))
زبانک، زبان کوچکی که در حلق انسان قرار دارد، ملاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
((مَ فِ))
گرفته شده از «ملحفه» عربی به معنی پارچه سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، مفرد ملاحف، ملحفه
فرهنگ فارسی معین