تصغیر معدّی ّ است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تصغیر معدی است که منسوب به معدّ است. تصغیر معدی منسوب به معدبن عدنان است و در تصغیر دال مشدد او را تخفیف داده و معیدی گفته اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به نوشتۀجمهره الامثال مصغر معدّی ّ است که منسوب به معدّاست و از بعضی نقل کرده که معید نام قبیله ای است و مصغر کلمه دیگر نیست. (از ریحانه الادب ج 5 ص 347). و رجوع به همین مأخذ ذیل معیدی ضمرۀبن ضمره شود
تصغیر مَعَدّی ّ است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تصغیر معدی است که منسوب به مَعَدّ است. تصغیر معدی منسوب به معدبن عدنان است و در تصغیر دال مشدد او را تخفیف داده و معیدی گفته اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به نوشتۀجمهره الامثال مصغر مَعَدّی ّ است که منسوب به مَعَدّاست و از بعضی نقل کرده که مُعَید نام قبیله ای است و مصغر کلمه دیگر نیست. (از ریحانه الادب ج 5 ص 347). و رجوع به همین مأخذ ذیل معیدی ضمرۀبن ضمره شود
مؤیدیه. سکۀ درهمی که ملک مؤید شیخ عز نصره به سال 818 هجری قمری آن را در قاهره زد و میان مردم رایج گشت. و آن را به میایده جمع می بستند. (از نقودالعربیه ذیل ص 63)
مؤیدیه. سکۀ درهمی که ملک مؤید شیخ عز نصره به سال 818 هجری قمری آن را در قاهره زد و میان مردم رایج گشت. و آن را به میایده جمع می بستند. (از نقودالعربیه ذیل ص 63)
آهویی که دست وی به دام افتاده باشد. (ناظم الاطباء). وحش به دام افتاده. (از مهذب الاسماء). آهوی دست به دام افتاده مقابل مرجول یعنی آهوی پای به دام درافتاده. (یادداشت مؤلف) ، رجل میدی، مرد بریده دست. (ناظم الاطباء). بریده دست. اقطع. (یادداشت مؤلف)
آهویی که دست وی به دام افتاده باشد. (ناظم الاطباء). وحش به دام افتاده. (از مهذب الاسماء). آهوی دست به دام افتاده مقابل مرجول یعنی آهوی پای به دام درافتاده. (یادداشت مؤلف) ، رجل میدی، مرد بریده دست. (ناظم الاطباء). بریده دست. اقطع. (یادداشت مؤلف)
منسوب به مقدّ، شرابی است که از انگبین سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسمی شراب از عسل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). شرابی که درمقد سازند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقدّ شود
منسوب به مَقَدّ، شرابی است که از انگبین سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسمی شراب از عسل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). شرابی که درمقد سازند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَقَدّ شود
شاعر فاضلی بوده، در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته، بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام، آن شاه والاتبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا به وطن عودت نموده است. این چند بیت از اوست: ز بیم دشمنیم ای رقیب فارغ باش که مهر او به دلم جای کین کس نگذاشت. ای قدم ننهاده هرگز از دل تنگم برون حیرتی دارم که چون در هر دلی جا کرده ای. جز عهد دل آزاری عشاق که بستی یک عهد نبستی که همان دم نشکستی. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 298). و در مجمع الخواص آمده: قیدی شیرازی خودپسند و آلفتۀ غریبی است و علاوه بر اشعار مذکور این اشعار از اوآرد: متاع شکوه بسیار است عاشق را همان بهتر که جز درروز بازار قیامت بار نگشاید. کدام مرهم لطف از تو بر دل است مرا که جانگدازتر از داغهای حسرت نیست. سبب خندۀ آن لب شده تا گریۀ من قطرۀ اشک بصد خون جگر می طلبم. رجوع به مجمع الخواص ص 282 شود
شاعر فاضلی بوده، در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته، بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام، آن شاه والاتبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا به وطن عودت نموده است. این چند بیت از اوست: ز بیم دشمنیم ای رقیب فارغ باش که مهر او به دلم جای کین کس نگذاشت. ای قدم ننهاده هرگز از دل تنگم برون حیرتی دارم که چون در هر دلی جا کرده ای. جز عهد دل آزاری عشاق که بستی یک عهد نبستی که همان دم نشکستی. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 298). و در مجمع الخواص آمده: قیدی شیرازی خودپسند و آلفتۀ غریبی است و علاوه بر اشعار مذکور این اشعار از اوآرد: متاع شکوه بسیار است عاشق را همان بهتر که جز درروز بازار قیامت بار نگشاید. کدام مرهم لطف از تو بر دل است مرا که جانگدازتر از داغهای حسرت نیست. سبب خندۀ آن لب شده تا گریۀ من قطرۀ اشک بصد خون جگر می طلبم. رجوع به مجمع الخواص ص 282 شود
پیروی کننده. (غیاث) (آنندراج). پیروی کننده. اقتداکننده. (از ناظم الاطباء) : طمع خلق مقتدی است بر او کعبۀ جود مقتدا باشد. ابوالفرج رونی (دیوان ص 35). شاها زمانه گوید من مقتدی شدم در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم. مسعودسعد. چه عجب زآنکه چو خورشید کسی را شد امام سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش. سنائی (دیوان چ مصفا ص 184). مقتدای عالم آمد، مقتدی در دین او من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا. سنائی (ایضاً ص 21). به انوار سنت وآثار مساعی بدو مقتدی و مهتدی بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398) ، جماعتی. (السامی) (مهذب الاسماء). مأموم. جماعتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که پشت سر امام جماعت نماز گزارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که امام جماعت را با تکبیر افتتاح درک کند. (از تعریفات)
پیروی کننده. (غیاث) (آنندراج). پیروی کننده. اقتداکننده. (از ناظم الاطباء) : طمع خلق مقتدی است بر او کعبۀ جود مقتدا باشد. ابوالفرج رونی (دیوان ص 35). شاها زمانه گوید من مقتدی شدم در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم. مسعودسعد. چه عجب زآنکه چو خورشید کسی را شد امام سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش. سنائی (دیوان چ مصفا ص 184). مقتدای عالم آمد، مقتدی در دین او من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا. سنائی (ایضاً ص 21). به انوار سنت وآثار مساعی بدو مقتدی و مهتدی بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398) ، جماعتی. (السامی) (مهذب الاسماء). مأموم. جماعتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که پشت سر امام جماعت نماز گزارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که امام جماعت را با تکبیر افتتاح درک کند. (از تعریفات)
آنکه به او اقتدا کنند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم پیروی او کنند یعنی پیشوا. (غیاث) (آنندراج). آنکه مردمان پیروی آن کنند. (ناظم الاطباء). که مورد اقتدا قرار گیرد: فرزند بمرد مقتدی هم ماتم ز پی کدام دارم. خاقانی. فرمان ربانی را... امام و مقتدی سازند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 11). چون سخن پیرانه از زفان پادشاه زادۀ یگانه به اسماع حاضران رسید آن را دستور و مقتدی ساختند. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 157). و رجوع به مقتدا شود، پیشنماز. امام جماعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنکه به او اقتدا کنند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم پیروی او کنند یعنی پیشوا. (غیاث) (آنندراج). آنکه مردمان پیروی آن کنند. (ناظم الاطباء). که مورد اقتدا قرار گیرد: فرزند بمرد مقتدی هم ماتم ز پی کدام دارم. خاقانی. فرمان ربانی را... امام و مقتدی سازند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 11). چون سخن پیرانه از زفان پادشاه زادۀ یگانه به اسماع حاضران رسید آن را دستور و مقتدی ساختند. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 157). و رجوع به مقتدا شود، پیشنماز. امام جماعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از شعرای عثمانی و از مردم مرعش است. اجداد وی از صدور امرای ذوالقدریه بودند. وی به سال 994 هجری قمری درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی) از شعرای قرن دهم عثمانی و از مردم قالقاندلن است. شاعری کثیرالشعر بود و دارای خمسه ای است. (از قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای عثمانی و از مردم مرعش است. اجداد وی از صدور امرای ذوالقدریه بودند. وی به سال 994 هجری قمری درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی) از شعرای قرن دهم عثمانی و از مردم قالقاندلن است. شاعری کثیرالشعر بود و دارای خمسه ای است. (از قاموس الاعلام ترکی)
ضمره بن ضمره. از بلغای عرب در زمان جاهلیت است. گویند کوتاه قامت و زشت روی بود و مثل معروف تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه یا تسمع بالمعیدی لا أن تراه در حق اوست و اولین کسی که این جمله را بر زبان آورد نعمان منذر بن ماءالسماء است. ضمره از قبیله معد یا معیدبن عدنان بود و آب برکه های نعمان را آلوده می کرد و نعمان نمی توانست بر او دست یابد و از شجاعت وی در عجب بود. سرانجام وی را امان داد و ضمره به حضور نعمان راه یافت اما به جهت قبح منظر و حقارت جثه مورد استخفاف نعمان واقع گردید و گفت تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه. ضمره وی را جواب داد مردانگی اشخاص را باپیمانه نمی سنجند بلکه ’انما المرء باصغریه قلبه و لسانه ان قاتل قاتل بجنان و ان نطق نطق بلسان’. (از ریحانه الادب ج 5 ص 348). و رجوع به همین مأخذ و فراید الادب المنجد و البیان و التبیین ج 1 ص 152 و 201 و جمهره الامثال و مجمع الامثال و نیز رجوع به معیدی شود
ضمره بن ضمره. از بلغای عرب در زمان جاهلیت است. گویند کوتاه قامت و زشت روی بود و مثل معروف تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه یا تسمع بالمعیدی لا أن تراه در حق اوست و اولین کسی که این جمله را بر زبان آورد نعمان منذر بن ماءالسماء است. ضمره از قبیله معد یا معیدبن عدنان بود و آب برکه های نعمان را آلوده می کرد و نعمان نمی توانست بر او دست یابد و از شجاعت وی در عجب بود. سرانجام وی را امان داد و ضمره به حضور نعمان راه یافت اما به جهت قبح منظر و حقارت جثه مورد استخفاف نعمان واقع گردید و گفت تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه. ضمره وی را جواب داد مردانگی اشخاص را باپیمانه نمی سنجند بلکه ’انما المرء باصغریه قلبه و لسانه ان قاتل قاتل بجنان و ان نطق نطق بلسان’. (از ریحانه الادب ج 5 ص 348). و رجوع به همین مأخذ و فراید الادب المنجد و البیان و التبیین ج 1 ص 152 و 201 و جمهره الامثال و مجمع الامثال و نیز رجوع به معیدی شود
شیخ رضی الدین ابوالحسن علی بن الشیخ سعید جمال الدین احمد بن یحیی المزیدی الحلی ملقب به ملک الادباءفقیهی فاضل بود. ذکر او دائماً در اجازات علما با شیخ زین الدین ابوالحسن علی بن احمد بن طراد المطار آبادی می آید، چنانکه صاحب مجالس المؤمنین آورده این دو نفر از شاگردان علامۀ حلی بوده اند و از وی و از تقی الدین حسن بن داود و صفی الدین محمد بن معد موسوی روایت میکنند. وی استاد شهید اول است و شهید او را به عنوان امام علامه و ملک الادباء و عزه الفضلاء یاد میکند. مولی نظام القرشی او را رضی الدین و از مشایخ امامیه خوانده است. (از روضات الجنات ص 398). و رجوع به ابوالحسن علی بن سعید احمد بن یحیی رضی الدین المزیدی و نیز رجوع به علی بن سعید بن احمد بن یحیی مزیدی حلی شود
شیخ رضی الدین ابوالحسن علی بن الشیخ سعید جمال الدین احمد بن یحیی المزیدی الحلی ملقب به ملک الادباءفقیهی فاضل بود. ذکر او دائماً در اجازات علما با شیخ زین الدین ابوالحسن علی بن احمد بن طراد المطار آبادی می آید، چنانکه صاحب مجالس المؤمنین آورده این دو نفر از شاگردان علامۀ حلی بوده اند و از وی و از تقی الدین حسن بن داود و صفی الدین محمد بن معد موسوی روایت میکنند. وی استاد شهید اول است و شهید او را به عنوان امام علامه و ملک الادباء و عزه الفضلاء یاد میکند. مولی نظام القرشی او را رضی الدین و از مشایخ امامیه خوانده است. (از روضات الجنات ص 398). و رجوع به ابوالحسن علی بن سعید احمد بن یحیی رضی الدین المزیدی و نیز رجوع به علی بن سعید بن احمد بن یحیی مزیدی حلی شود
از شاعران و طبیبان و از مردم ساوه بود. به قول مؤلف تذکرۀ صبح گلشن ’درنظم ید بیضا می نمود و ازحذاقت طب رونق بازار مسیحی هم می افزود’. از اوست: خواهم که کسی حال مرا پیش تو گوید اما چه کنم بیکسم و هیچکسم نیست. و نیز: تو کاری کن که مردم آفت جانها ندانندت و گرنه سهل باشد کار این یک جان که من دارم. و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 438 و تذکرۀ آتشکدۀ آذر طبع دکتر شهیدی ص 227 و فرهنگ سخنوران شود
از شاعران و طبیبان و از مردم ساوه بود. به قول مؤلف تذکرۀ صبح گلشن ’درنظم ید بیضا می نمود و ازحذاقت طب رونق بازار مسیحی هم می افزود’. از اوست: خواهم که کسی حال مرا پیش تو گوید اما چه کنم بیکسم و هیچکسم نیست. و نیز: تو کاری کن که مردم آفت جانها ندانندت و گرنه سهل باشد کار این یک جان که من دارم. و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 438 و تذکرۀ آتشکدۀ آذر طبع دکتر شهیدی ص 227 و فرهنگ سخنوران شود
نام سکه ای معادل پنج قران از نقره در عثمانی منسوب به سلطان عبدالمجید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قطعه ای از نقره و ارزش آن بیست قرش خالص است و به عبدالمجید از سلاطین عثمانی منسوب است و گویند: ’ریال مجیدی’. (از اقرب الموارد). مجیدی بر دو نوع است: مجیدی بزرگ و مجیدی کوچک و هر دو از سکه های نقرۀ رایج درترکیه و عراق است. مجیدی بزرگ به ارزش 80 قرش و مجیدی کوچک به ارزش 8 قرش رایج است. نصف مجیدی به ارزش 40 قرش و ربع مجیدی به ارزش 20 قرش نیز داشتند و مجیدی منسوب است به سلطان عبدالمجید (1823- 1861 میلادی) که به سال 1839 م عهده دار سلطنت گردید. (النقود العربیه ص 184). و رجوع به ص 79 و80 و 95 همین مأخذ شود
نام سکه ای معادل پنج قران از نقره در عثمانی منسوب به سلطان عبدالمجید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قطعه ای از نقره و ارزش آن بیست قرش خالص است و به عبدالمجید از سلاطین عثمانی منسوب است و گویند: ’ریال مجیدی’. (از اقرب الموارد). مجیدی بر دو نوع است: مجیدی بزرگ و مجیدی کوچک و هر دو از سکه های نقرۀ رایج درترکیه و عراق است. مجیدی بزرگ به ارزش 80 قرش و مجیدی کوچک به ارزش 8 قرش رایج است. نصف مجیدی به ارزش 40 قرش و ربع مجیدی به ارزش 20 قرش نیز داشتند و مجیدی منسوب است به سلطان عبدالمجید (1823- 1861 میلادی) که به سال 1839 م عهده دار سلطنت گردید. (النقود العربیه ص 184). و رجوع به ص 79 و80 و 95 همین مأخذ شود