- مقمع
- بته: سنگی باشد که بدان دارو ها سایند
معنی مقمع - جستجوی لغت در جدول جو
- مقمع
- گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرز آهنین، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود
گردهمایی، گرد هم آیی، همایش
پلکان، برش، پایه
پیس چشم مژه سوز
بر گزینی گزینش بهین، تنها نشستن، سرگشتگی
شمع آلود، موم آلوده، پارچه یا چیز دیگر که با شمع یا موم آلوده شده باشد
اقناع کننده، قانع کننده
گوش، عضو شنوایی در جانداران
جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن
کسی که سر و صورت خود را پوشانیده
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی
گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک
بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند
کوتاه، مقابل موصل
در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
کوتاه، مقابل موصل
در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
مقمعه ها، گرزهای آهنین، کوپال ها، جمع واژۀ مقمعه
چیزی که به آن طمع کنند، آنچه مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز
محل قطع، جای بریدن، محل جدایی
پایان سخن
در علوم ادبی بیت آخر غزل یا قصیده
پایان سخن
در علوم ادبی بیت آخر غزل یا قصیده
جای گرد آمدن، اجتماع، انجمن
اشک گاه جای اشک، کنج چشم کنج چشم جمع مدامع
گوش
موم آلوده شده، اندود شده با موم و شمع
چیزی که به آن طمع کنند
پارسی تازی گشته مغنا مکنا روسری خرسند کننده پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه
تابان، درخشان، روشن، نورانی
پشک اندازنده، کوبنده کوبنده، فال زننده
کان سنگ کلوخ کوب، کلوخ کش
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
بریدن، قطع و برش بریده شده
روشن کننده و درخشان شده
آن که دیگری را به طمع می افکند، آزمند گرداننده، دارای طمع