جدول جو
جدول جو

معنی مقلد - جستجوی لغت در جدول جو

مقلد
کسی که از دیگری تقلید کند، کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
فرهنگ فارسی عمید
مقلد
عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
فرهنگ فارسی عمید
مقلد(مُ قَلْ لَ)
ابن المسیب بن رافع عقیلی مکنی به ابوحسان و ملقب به حسام الدوله (مقتول به سال 391 ه. ق.). از امرای بنی عقیل، صاحب موصل از 387 تا 391 هجری قمری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از بنی هوازن بود و پس از درگذشت برادر خود به امارت رسید. امیری با تدبیر و خردمند و فاضل و دوستدار اهل ادب بود و القادر بالله خلیفه وی را لقب داد ولواء و خلعت فرستاد. وی به شهر انبار، در مجلس انسی به دست غلام ترکی به قتل رسید. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اعلام زرکلی و وفیات الاعیان ج 2 ص 236 شود
لغت نامه دهخدا
مقلد(مُ قَلْ لِ)
آن که خود را به بستن گردن بند، زینت کرده باشد. (ناظم الاطباء) ، عمل کننده بر قول کسی بغیر دلیل. (غیاث). تقلید کننده و آنکه بر قول کسی بدون دلیل عمل کند. پس ایست. (ناظم الاطباء). آن که از خود تصرفی ندارد. آن که قول و فعل دیگر را بی تصرف و تعمقی پیروی کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
از مقلد مجوی راه صواب
نردبان پایه کی بود مهتاب.
سنائی.
پیران سلف را مقلد باش و بر طریقت ایشان می رو. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 727).
آن مقلد هست چون طفل علیل
گرچه دارد بحث باریک و دلیل.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 301).
آن مقلد سخرۀ خرگوش شد
وز خیال خویشتن پرجوش شد.
مولوی (ایضاً، ص 398).
آن مقلد شد محقق چون بدید
اشتر خود را که آنجا می چرید.
مولوی (ایضاً ص 125).
از مقلد تا محقق فرقهاست
کاین چو داود است و آن دیگر صداست.
مولوی.
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن.
حافظ.
، آن که در احکام فقهی تقلید مفتی و مجتهدی کند. آن که در احکام فروع دین از مجتهدی تقلید کند. مقابل مقلّد و مجتهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اطاعت کننده. پیروی کننده:
ای دل برو مقلد احکام شرع باش
کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی.
ابن یمین.
، آن که کاری را به عهده می گیرد. (ناظم الاطباء) : هرکه بر درگاه پادشاهان... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. (کلیله و دمنه) ، مجازاً به معنی نقال آید. (غیاث). نقال. (ناظم الاطباء) ، آن که به طور مضحکه و مسخره مانند گفتار و کردار کسی عمل می کند و ادا و نوای او را درمی آورد و مسخره و بذله گو و چنگی. (ناظم الاطباء). بازیگری که کار یا گفتار یا شکل کسان را چنانکه هست از خود بنماید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مقلد(مِ لَ)
کلید. ج، مقالد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از کلید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلید شود، کوژکلید. (مهذب الاسماء). کلید بر شکل داس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرف. (از اقرب الموارد) ، توبره، پیمانه، چوبدستی سرکج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مقلد
آنکه قول و فعل دیگری را بی تصرف و تعمقی پیروی کند فقیه، که از او تقلید کنند در احکام فروع دین
فرهنگ لغت هوشیار
مقلد((مُ قَ لِّ))
تقلیدکننده
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
فرهنگ فارسی معین
مقلد
بذله گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره، پیرو، تقلیدکننده
متضاد: مقلد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقلد
مقلّدٌ
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به عربی
مقلد
Imitator, Impersonator
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مقلد
imitateur
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مقلد
دلقکی که همراه بند بازان و رسن بازان به صورت مضحکه به تقلید
فرهنگ گویش مازندرانی
مقلد
imitador
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مقلد
imitador
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مقلد
Nachahmer
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به آلمانی
مقلد
naśladowca
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به لهستانی
مقلد
подражатель
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به روسی
مقلد
наслідувач
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مقلد
نقل کرنے والا , نقال
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به اردو
مقلد
ผู้เลียนแบบ
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به تایلندی
مقلد
mfuasi, mtu anayemwiga
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مقلد
מְחַקֶּה
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به عبری
مقلد
模倣者 , 模倣者
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مقلد
模仿者 , 模仿者
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به چینی
مقلد
모방자 , 흉내내는 사람
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به کره ای
مقلد
nabootser, imitator
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به هلندی
مقلد
peniru
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مقلد
অনুকারী , অনুকরণকারী
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به بنگالی
مقلد
अनुकरणकर्ता , नकल करने वाला
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به هندی
مقلد
imitatore, imitatrice/imitatore
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مقلد
taklitçi
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ قَلْ لِ)
مسخرگی و بذله گویی. (ناظم الاطباء). شغل و عمل مقلد. و رجوع به مقلد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقلدی
تصویر مقلدی
عمل و شغل مقلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولد
تصویر مولد
زایش ده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقید
تصویر مقید
پایبند، پابسته
فرهنگ واژه فارسی سره