جدول جو
جدول جو

معنی مققه - جستجوی لغت در جدول جو

مققه
(مَ قَ قَ)
بزغالگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نادانان. (منتهی الارب) (آنندراج). مردمان نادان و جاهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشندگان نبیذ را اندک اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقله
تصویر مقله
درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم، تمام چشم، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقره
تصویر مقره
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ)
مرغی است کوچک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَقَ)
تأنیث مرقق. و رجوع به مرقق و ترقیق شود، اشکنه ای که به روغن نرم شده باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
فی الحدیث: مذقه من اللبن، ای شربه من اللبن الممذق. (ناظم الاطباء) ، جرعه ای از شیر به آب آمیخته
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
شیر آمیخته با آب. (یادداشت مؤلف). الطائفه من المذیق. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَقْ قَ)
آنچه بدان چیزی را بکوبند و نرم کنند. (از اقرب الموارد). کوبه. (منتهی الارب). کلوخ کوب وآنچه بدان خرمن نرم سازند. (مهذب الاسماء). جامه کوب و سنگی که بدان چیزها سایند و هر چه بدان چیزی ساییده شود. (فرهنگ خطی). ج، مداق. رجوع به مدق شود، دستۀ هاون. (فرهنگ خطی) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَقْ قَ قَ)
نوعی طعام که از خرما و نان کوفته ترتیب دهند با روغن. (منتهی الارب) ، طعامی است که از گوشت ریزه ریزه کردۀسرخ کرده ترتیب دهند و ترکها آن را کوفته نامند. (ازاقرب الموارد). مدقوقه. گوشتابه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
پاره ای از جامۀ دریده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، مزق
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قِ قَ)
تأنیث مرقق که نعت فاعلی است از ترقیق. رجوع به مرقق و ترقیق شود
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ قَ)
آنانکه بر چشم مردم زنند به پنجه، چاههای سرتنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَقْقَ)
زن بسیاراولاد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِقْ قَ)
ارض مبقه، زمین بسیار بق ّ. بسیارپشه دار. پشه ناک. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کنج درونی چشم. (ناظم الاطباء). کنج چشم. (منتهی الارب، ذیل مقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه از موی و کتان و جز آن از شانه کردن افتد. (ناظم الاطباء). آنچه افتد بشانه از موی و کتان و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ کهنه و یا پاره ای از پنبه. ج، مشق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
سوزشی که از سائیده شدن جامۀ نو در بدن عارض گردد. (ناظم الاطباء). سوختگی که بجامۀ نو رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، بهم سائیدگی شکم رانها. (ناظم الاطباء). بهم سایی شکم هر دو ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَقْ قَ قَ)
تأنیث مزقق، شترمادۀ بزرگ خلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
یک قطعه پشم که ابتدا برکنده شود. ج، مرقات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
شوربا، و از مرق اخص است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوردی. (السامی). و رجوع به مرق شود. شوربا. (صراح).
- مرقه بیضاء، آنکه در آن حوایج نریزند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قِ قَ)
مؤنث محقق. رجوع به محقق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ قَ)
جمع واژۀ عاق ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ قَ)
زن ابله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَقَ)
فرستوک کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج). پرستوهای کوهی. الخطاطیف الجبلیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ قَ)
فاخته ها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زق ّ، بمعنی خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به زق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَقَ)
جمع واژۀ داق ّ. (منتهی الارب). آشکارکنندگان عیوب مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به داق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
از ’م ش ق’، دفعه. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، نشان رسن در پای ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوری و گشادگی میان قوائم ستور سم شکافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، خراشیدگی سخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقره در فارسی: تالابک، غلغلک، در فارسی: گیره چینی حوض کوچک، سبوی کوچک، آلتی چینی یا شیشه یی که سیم تلفن یا برق را بان متصل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشه
تصویر مقشه
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
مقله در فارسی تخم چشم کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است. کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد. کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم، سیاهی و سفیدی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشقه
تصویر مشقه
مشقت در فارسی: ارگ رنج خیاور
فرهنگ لغت هوشیار
مدقه در فارسی دسته هاون، مادگی گیاه، کدنک کوتنگ چوبی که بدان گازران جامه را کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محققه
تصویر محققه
مونث محقق جمع محققات. مونث محقق جمع محققات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقه
تصویر محقه
مونث محق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقله
تصویر مقله
((مُ لِ))
سیاهی چشم، جمع مقل
فرهنگ فارسی معین