جدول جو
جدول جو

معنی مقق - جستجوی لغت در جدول جو

مقق(طَ وَ)
دراز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقق(مَ قَ)
درازا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طول بطور عام. و گویند طولی با باریکی بسیار. (از اقرب الموارد) ، دوری و فاصله بین دوچیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشق
تصویر مشق
آنچه دانش آموزان برای یادگیری بیشتر می نویسند، مطلبی نوشتنی برای تمرین و یادگیری، تمرین، تمرین و تکرار کاری برای کسب مهارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقل
تصویر مقل
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، وقل، راحة الاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محق
تصویر محق
باطل ساختن، ناچیز گردانیدن، محو کردن، کاستن، در تصوف محو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقل
تصویر مقل
کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد، درویش، تنگ دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقر
تصویر مقر
جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقر
تصویر مقر
اقرار کننده، اعتراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محق
تصویر محق
کسی که حق با اوست، حق دار، صاحب حق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
کسی که در امری دقت و باریک بینی کند، دقت کننده، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقت
تصویر مقت
کسی را دشمن داشتن، از کسی بیزار بودن، دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمقق اخلاف المعیشه منهم. (اقرب الموارد) ، و اصابه جرح فما تمققه ، ای لم یضره . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن آنچه در استخوان باشد، خوردن شتر بچه همه شیری را که در پستان بود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ قَ)
بزغالگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نادانان. (منتهی الارب) (آنندراج). مردمان نادان و جاهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشندگان نبیذ را اندک اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقت
تصویر مقت
دشمن داشتن کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقص
تصویر مقص
دو کارد چینا چیدن، چیدنگاه، نشان آلت بریدن مقراض، جمع مقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقش
تصویر مقش
رونده، شتابگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقط
تصویر مقط
خامه زن کلک بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقع
تصویر مقع
آب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقل
تصویر مقل
درویش و فقیر، کم مایه، تهی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقد
تصویر مقد
راه، زمین هموار، بیابان هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقذ
تصویر مقذ
کارد پر چینی مو چین، دو کارد (قیچی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقر
تصویر مقر
اقرار کننده، اعتراف و اذعان کننده جای قرار و آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقق
تصویر محقق
تحقیق کننده، پژوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشق
تصویر مشق
تمرین، نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نخود آب، آبخوری، شیرینه، گوهر گوهر هر چیز، شوربا نیزه زدن باشتاب، شوربا کردن، موی پیراستن: از پوست، بو گرفته گرگان پشم ریخته آش شوربا، آب خورش، جوهر هر چیز، آفتی که در کشت زار بهم رسد شیرینه. نیزه زدن، کندن پشم از پوست، پشم و پوست بوی گرفته جمع امراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقق
تصویر مرقق
رقیق کننده، رقیق کننده اخلاط و رطوبات مقابل مغلظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذق
تصویر مذق
شیرآبکی تنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
مشته کوبه باریکیده باریک شده، مشته کوبه دسته هاون کوبه. باریک گردانیده، کوبه. باریک گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
دقت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محق
تصویر محق
ثابت کننده، دارای حق، حق دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماق
تصویر ماق
پارسی است ماغ آوای گاو جنج
فرهنگ لغت هوشیار
زدن: با دستواره، گادن، شستن جامه، مکیدن شیر، سیراب کردن زمین هموار، سبزه نرم، گیاه زود روی، چاپلوسی، زبانبازی دوستی و مهربانی بدروغ چاپلوسی، زمین هموار، سبزه نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقر
تصویر مقر
ستاد، پایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره