جدول جو
جدول جو

معنی مقعد - جستجوی لغت در جدول جو

مقعد
زمین گیر، برجای مانده، آنکه به واسطۀ بیماری و ناتوانی یا پیری نتواند از جا برخیزد
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
فرهنگ فارسی عمید
مقعد
جای نشستن، نشستنگاه، نشیمنگاه، در علم زیست شناسی دبر، پیزی
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
فرهنگ فارسی عمید
مقعد
(مُ عَ)
برجای مانده. (مهذب الاسماء). قعادزده و برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج). قعادزده. (ناظم الاطباء). مبتلا به درد قعاد. (از اقرب الموارد). زمین گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی، بیماری را گویندکه به علت طول مدت بیماری بر جایی نشیند و نتواند راه رود و به عبارت دیگر بیماری که بر اثر بیماری مزمن از حرکت بازایستد و برخی گفته اند کسی که اعضای بدنش متشنج باشد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) :
با بذل طبع مکرم او آفتاب، دون
با ذکر سیر مسرع او ماه مقعد است.
ابوالفرج رونی.
ماند چون پای مقعد اندر ریگ
آن سرمرده ریگش اندر دیگ.
سنائی.
، لنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). اعرج. (بحر الجواهر) ، (در اصطلاح عروض) هر بیت از شعر که در آن زحاف واقع شود یا آنچه در عروض آن نقصانی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بچۀ کرکس و کرکس شکار کرده که پر آن گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). جوجۀ کرکس و گویند کرکسی که به آن سم داده تا وی را شکار کنند و پرهای آن را برگیرند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ثدی مقعد، پستانی کوتاه. (مهذب الاسماء). پستان فرونشسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، رجل مقعدالانف، مرد گسترده بینی و آن که پرۀ بینی او فراخ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقعد
(مُ عَ / مُ قَعْ عَ)
سپاهی که مدت خدمت را به انجام رسانیده و معاف از خدمت شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقعد
(مُ قَعْ عَ)
نوعی از برد که از هجر آورده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقعد
نشستنگاه، جمع مقاعد
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
مقعد
((مَ عَ))
جای نشستن، دبر و سوراخ کون، جمع مقاعد
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
فرهنگ فارسی معین
مقعد
((مُ عَ))
بر جای مانده، آن که به سبب مرض (قعاد) نتواند بر پای خیزد، زمینگیر
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
فرهنگ فارسی معین
مقعد
دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصعد
تصویر مصعد
مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند، تبخیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصد
تصویر مقصد
هدف، مقصود، آهنگ، مکان یا چیزی که رسیدن به آن هدف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقود
تصویر مقود
آنچه با آن ستور را دنبال خود بکشند، افسار، مهار، لگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقد
تصویر معقد
سخن پوشیده و غامض، کلامی که تعقید داشته باشد، گره دار، گره بسته، غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقید
تصویر مقید
بند شده، پابند، در قید و بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقعر
تصویر مقعر
فرو رفته، گود، دارای عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
کسی که از دیگری تقلید کند، کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاعد
تصویر مقاعد
محل های قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ دَ)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). زنبیل از برگ خرما بافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاهی که بی آب برآمده گذاشته باشند آن را. ج، مقعدات. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهی که هرچه بکنند به آب نرسد و آن را واگذارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث مقعد. (اقرب الموارد). رجوع به مقعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ دَ)
دبر و کون. (ناظم الاطباء) : کسی را که مقعده بیرون آمده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 24). تراک مقعده را به هم فراز آرد. (الابنیه ایضاً، ص 32). بلیلج... معده را قوی گرداند و رودگانی را خاصه معای مستقیم راو مقعده را. (الابنیه ایضاً ص 64). آبله ها را که از اندرون دهان برآید ببرد و آماس مقعده را همچنین. (الابنیه ایضاً ص 112). و رجوع به مقعده و مقعد شود
سافلۀ شخص. (از اقرب الموارد). دبر. نشیمن. نشین. سفل. پیزی. ج، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشستنگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان نشستن. مقعد. (از اقرب الموارد) ، قدحی که در آن تغوط کنند. (از اقرب الموارد) ، ادبخانه. بیت التخلیه: عن ابی عبداﷲ (ع) ، السواک علی المقعده یورث البخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ دَ)
بچه کرکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرکس شکار کردۀ پرگرفته. (منتهی الارب). کرکسی که به وی سم داده تا آن را شکار کنند و پرهای آن را بگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دور راس (راس سفر) دور، رانده دور گشته تبعید شده نفی گردیده جمع مبعدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاعد
تصویر مقاعد
جمع مقعد، جاهای قرار گرفتن و نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقود
تصویر مقود
افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقید
تصویر مقید
پابند به زنجیر، بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقد
تصویر معقد
مفصل گره بسته، گره دار، سخن پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
فرا یازگاه فرا یاز بالا رو (آسانسور) محل برآمدن محل صعود، جمع مصاعد. برجای بلند برآمده، تبخیر شده: نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد. (منوچهری)، پاک شده خالص گشته
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه و هم چنین تسعید در واژه نامه های تازی نیامده نیکبخت سعادتمند نیکبخت: خواجه بسان غضنفریست کجاهست بستدن و دادنش دودست مسعد. (منوچهری) توضیح تسعید در قاموسهای معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعد
تصویر مجعد
موی پیچیده، سطبر و بسته، مرغول
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه قول و فعل دیگری را بی تصرف و تعمقی پیروی کند فقیه، که از او تقلید کنند در احکام فروع دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقعده
تصویر مقعده
نشستنگاه، نشیمنگاه کون، غوک مونث مقعد و چاه نیمه کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعد
تصویر تقعد
قیام نمودن به امر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقعر
تصویر مقعر
کاو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقید
تصویر مقید
پایبند، پابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موعد
تصویر موعد
زمان، سررسید
فرهنگ واژه فارسی سره