سره مقعبه، ناف مانندقعب. (منتهی الارب). ناف مانند کاسه. (ناظم الاطباء). ناف مقعر و آن چنان است که ناف، تورفته و اطراف آن برآمده و همچون کاسه شده باشد. (از اقرب الموارد)
سره مقعبه، ناف مانندقعب. (منتهی الارب). ناف مانند کاسه. (ناظم الاطباء). ناف مقعر و آن چنان است که ناف، تورفته و اطراف آن برآمده و همچون کاسه شده باشد. (از اقرب الموارد)
اسب مادۀ برگزیده. (آنندراج). اسبی که برای شرف و عزت پیوسته نزدیک خود دارند. (ناظم الاطباء). اسبی که آخور و جای بستن آن را نزدیک گردانند به جهت برگزیدگی آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرب شود
اسب مادۀ برگزیده. (آنندراج). اسبی که برای شرف و عزت پیوسته نزدیک خود دارند. (ناظم الاطباء). اسبی که آخور و جای بستن آن را نزدیک گردانند به جهت برگزیدگی آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مُقْرَب شود
بازیچه. آنچه با آن بازی کنند. ج، ملاعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملعبه: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 270). - ملعبۀ دست کسی شدن،دستخوش او شدن. دستکش او شدن. بازیچۀ دست او شدن چنانکه هر طور خواهد رفتار کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلت دست او شدن. ، کاری. حراره. قول. تصنیف. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. شرقی. کان و کان. عروض البلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بازیچه. آنچه با آن بازی کنند. ج، ملاعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملعبه: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 270). - ملعبۀ دست کسی شدن،دستخوش او شدن. دستکش او شدن. بازیچۀ دست او شدن چنانکه هر طور خواهد رفتار کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلت دست او شدن. ، کاری. حراره. قول. تصنیف. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. شرقی. کان و کان. عروض البلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
رجل مقعبل القدمین، مرد سخت دور گذارنده پیش پای را از همدیگر در رفتار. (منتهی الارب). مردی که در رفتن پیش پایها را از هم سخت دور می گذارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رجل مقعبل القدمین، مرد سخت دور گذارنده پیش پای را از همدیگر در رفتار. (منتهی الارب). مردی که در رفتن پیش پایها را از هم سخت دور می گذارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دبر و کون. (ناظم الاطباء) : کسی را که مقعده بیرون آمده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 24). تراک مقعده را به هم فراز آرد. (الابنیه ایضاً، ص 32). بلیلج... معده را قوی گرداند و رودگانی را خاصه معای مستقیم راو مقعده را. (الابنیه ایضاً ص 64). آبله ها را که از اندرون دهان برآید ببرد و آماس مقعده را همچنین. (الابنیه ایضاً ص 112). و رجوع به مقعده و مقعد شود سافلۀ شخص. (از اقرب الموارد). دبر. نشیمن. نشین. سفل. پیزی. ج، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشستنگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان نشستن. مقعد. (از اقرب الموارد) ، قدحی که در آن تغوط کنند. (از اقرب الموارد) ، ادبخانه. بیت التخلیه: عن ابی عبداﷲ (ع) ، السواک علی المقعده یورث البخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دبر و کون. (ناظم الاطباء) : کسی را که مقعده بیرون آمده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 24). تراک مقعده را به هم فراز آرد. (الابنیه ایضاً، ص 32). بلیلج... معده را قوی گرداند و رودگانی را خاصه معای مستقیم راو مقعده را. (الابنیه ایضاً ص 64). آبله ها را که از اندرون دهان برآید ببرد و آماس مقعده را همچنین. (الابنیه ایضاً ص 112). و رجوع به مَقعَدَه و مقعد شود سافلۀ شخص. (از اقرب الموارد). دبر. نشیمن. نشین. سِفل. پیزی. ج، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشستنگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان نشستن. مَقْعَد. (از اقرب الموارد) ، قدحی که در آن تغوط کنند. (از اقرب الموارد) ، ادبخانه. بیت التخلیه: عن ابی عبداﷲ (ع) ، السواک علی المقعده یورث البخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). زنبیل از برگ خرما بافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاهی که بی آب برآمده گذاشته باشند آن را. ج، مقعدات. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهی که هرچه بکنند به آب نرسد و آن را واگذارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث مقعد. (اقرب الموارد). رجوع به مقعد شود
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). زنبیل از برگ خرما بافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاهی که بی آب برآمده گذاشته باشند آن را. ج، مقعدات. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهی که هرچه بکنند به آب نرسد و آن را واگذارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث مُقعَد. (اقرب الموارد). رجوع به مقعد شود
جست ناگاه که ازآن بترسند، و آن چنان است که کسی با جهش نزد تو بنشیند و چون تو غافل بوده ای سبب ترس گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیابان و هر جای ترسناک که از آن هراسی در دل افتد. (ناظم الاطباء)
جست ناگاه که ازآن بترسند، و آن چنان است که کسی با جهش نزد تو بنشیند و چون تو غافل بوده ای سبب ترس گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیابان و هر جای ترسناک که از آن هراسی در دل افتد. (ناظم الاطباء)
دستار بزرگ یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). دستار و دستار بزرگ. (ناظم الاطباء). عمامه، و زمخشری گوید مقعطه و مقعط چیزی که بدان سر را پیچند. (از اقرب الموارد)
دستار بزرگ یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). دستار و دستار بزرگ. (ناظم الاطباء). عمامه، و زمخشری گوید مقعطه و مقعط چیزی که بدان سر را پیچند. (از اقرب الموارد)
آنکه از بن حلق حرف می زند و کسی که از بن حلق سخن می گوید و در وقت حرف زدن دهن خود را مانند کاسه بازمی کند. (ناظم الاطباء). المقعب المقعر، آنکه از ته گلو حرف می زند و دهان خود را مانند کاسه باز می کند. (از اقرب الموارد) ، حافر مقعب، سم گرد شبیه به کاسه. (ناظم الاطباء). سم گرد و گویند مقعر. (از اقرب الموارد)
آنکه از بن حلق حرف می زند و کسی که از بن حلق سخن می گوید و در وقت حرف زدن دهن خود را مانند کاسه بازمی کند. (ناظم الاطباء). المقعب المقعر، آنکه از ته گلو حرف می زند و دهان خود را مانند کاسه باز می کند. (از اقرب الموارد) ، حافر مقعب، سم گرد شبیه به کاسه. (ناظم الاطباء). سم گرد و گویند مقعر. (از اقرب الموارد)
بویه دان، پیاله شکاف کوه جعبه یا قوطیی که زنان در آن معطر می ریختند، قدح (شراب و غیره) قعب: خشت از سر خم برکند باده زخم بیرون کند وانگه وار در افکند در قعبه مروانیه. (منوچهری 323)
بویه دان، پیاله شکاف کوه جعبه یا قوطیی که زنان در آن معطر می ریختند، قدح (شراب و غیره) قعب: خشت از سر خم برکند باده زخم بیرون کند وانگه وار در افکند در قعبه مروانیه. (منوچهری 323)
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند