جدول جو
جدول جو

معنی مقطوط - جستجوی لغت در جدول جو

مقطوط
(مَ)
سعر مقطوط، نرخ گران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطوف
تصویر مقطوف
چیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
قطع شده، بریده شده، گسیخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(طَ وا)
سخت لاغر گردیدن شتر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤلف لباب الانساب مینویسد: گمان میرود محله ای است به بغداد به نواحی الدور، و معلوم نیست که این همان قطوطا است یا غیر آن، و به گمانم این دو یکی است. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَوْ وَ)
سبک شتاب رو. (منتهی الارب). الخفیف الکمیش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قحطزده و گرفتارقحط و خشکسالی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترس ملطوط، سپر واژگون. (ناظم الاطباء). سپر بر روی افتاده و واژگون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب در کردار و گفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغلوب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دست و پای بسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ قَ)
مقطقطالرأس، خردسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
می درآمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب). شراب آمیخته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر و جز آن قطران مالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده. (ناظم الاطباء).
- قیمت مقطوع، که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- نسل مقطوع، نسل بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آن که به سببی از اسباب درماند از قافله در راه. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که به یک سببی در راه از قافله بازمانده باشد. ج، مقاطیع. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر که حرف ساکن وتد اخیر وی را حذف کرده حرف متحرک را ساکن نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل بماند به سکون لام، مفعولن به جای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند و قطع در متفاعلن متفاعل باشد به سکون لام، فعلاتن به جای آن نهند و فعلاتن چون از متفاعلن منشعب باشد آن را مقطوع خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی طبع اول ص 40 و 61) ، نزد اهل معانی آنچه به ما قبل خود عطف نشده باشد. (ازمحیط المحیط). جمله ای است که عطف به ماقبل خود نشده باشد. (فرهنگ علوم نقلی) ، حدیثی است که اسنادش به تابعی رسد و قطع شده باشد. (فرهنگ علوم نقلی). حدیثی که از تابعی روایت شده و موقوف بر او یعنی فقط مقصور بر روایت او باشد. (از محیط المحیط). حدیثی که از اقوال و افعال تابعین روایت شده و موقوف بر آنان باشد. (از تعریفات جرجانی). حدیثی که از تابعی روایت شده باشد و موقوف علیه بود و این چنین حدیث بنابر قول قسطلانی حجت نیست و در شرح نخبه گوید مقطوع حدیثی است که اسناد آن به تابعی یا مادون او از اتباع تابعی یا کسانی بعد از آنان پایان یابد و فرق بین مقطوع و منقطع آن است که مقطوع از مباحث متن و منقطع از مباحث حدیث است و برخی مقطوع را بر منقطع و منقطع را بر مقطوع اطلاق کنند تجوزاً عن الاصطلاح. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1200) ، هو مقطوع القیام، یعنی او برنتواند خاست از سستی یا فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، از میان برداشته شده، گرفته شده، خفه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیده شده و گویند ثمر مقطوف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در اصطلاح عروض) اجزای عروضی که بدان قطف راه یافته باشد. (از اقرب الموارد). فعولن چون از مفاعلتن خیزد آن را مقطوف خوانند و بسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند. (المعجم چ دانشگاه ص 74)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خطی. کتاب خطی. مخطوطات، کتب خطی، مقابل چاپی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خط کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیارشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). حفرکرده شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کم کرده شده. (منتهی الارب) ، رجل محطوطالقدر، مرد پست قدر و فرومایه و در پست ترین رتبه واقع شده، الیه محطوط، سرین پست، جاریه محطوطالمتنین، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ طِ)
جأت الخیل مقطوطعات، آمدند سواران شتابان از پی یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوط
تصویر قطوط
جمع قط، گربگان گربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطوب
تصویر مقطوب
می آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطور
تصویر مقطور
کتران مالیده زفت مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
بریده و قطع شده و منقطع گشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
چیده چیده شده، فعولن چون از مفاعلتن خیزد آنرا مقطوف خوانند وسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آنرا به قطف (ثمار) تشبیه کردند (المعجم. چا. دانشگاه . 74)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
((مَ))
بریده، قطع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطوف
تصویر مقطوف
((مَ))
چیده شده، در علم عروض «فعولن» چون از «مفاعلن» خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند
فرهنگ فارسی معین
قطع شده، بریده، قطعی، معین، ثابت، طی شده
متضاد: غیرمقطوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد