جدول جو
جدول جو

معنی مقصان - جستجوی لغت در جدول جو

مقصان
(مِ قَصْ صا)
به صیغۀ تثنیه، دو شاخۀ کازود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مقص ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقصان
تصویر رقصان
در حال رقصیدن، رقصنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
کمی، کاستی، کم، ناقص، زیان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
صفت حالیه. در حال رقصیدن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) :
تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
مولوی.
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
مولوی.
، رقصنده. (فرهنگ فارسی معین).
- رقصان شدن، به رقص درآمدن. رقصیدن:
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیغ بران. (آنندراج). سیف مقصال، شمشیر بران. (ناظم الاطباء) ، زبان تیز گویا. (آنندراج). لسان مقصال، زبان تیز گویا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث مقصی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مقصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَصْ صا)
شاه مقصوه و مقصاه، میشی که کنار گوش وی اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقصوه شود
لغت نامه دهخدا
(ماص صا)
لئیم و گویند ویلی علی ماصان بن ماصان و ماصانه بن ماصانه، ای لئیم بن لئیم و اصل ’ماصان’ مصّان بوده و الف برای مبالغه افزوده شده است. (از اقرب الموارد). در شتم مرد گویند: ویلی علی ماصان بن ماصان و در شتم زن: ویلی علی ماصانه بن ماصانه، یعنی بلا و عذاب من بر وی باد. (ناظم الاطباء). ویلی علی ماصان بن ماصان، یعنی بلا و عذاب من بر وی باد و کذا ویلی علی ماصانه بن ماصانه بالتاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَبْ بُ)
پویه دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پای کوفتن. (المصادر زوزنی). رقص. رجوع به رقص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قمیص. (اقرب الموارد). رجوع به قمیص شود
لغت نامه دهخدا
(مَصْ صا)
رجل مصان، مردی که شیر گوسپندی مکد از ناکسی. دشنام است که به مرد گویند ’یا مصان’ و به زن گویند ’یا مصانه’، یعنی ای مکندۀ تلاق مادر یا ای مکندۀ شیر از پستان گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
کم شدن، کاسته شدن، عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمصان
تصویر قمصان
جمع قمیص، پیراهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقصان
تصویر رقصان
وشتان رقصنده، درحال رقصیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
((نُ))
کاسته شدن، کم شدن، عیب، نقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقصان
تصویر تقصان
کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
قلت، کاستی، کاهش، کسری، کمی، شایبه، منقصت، نقص، نقیصه
متضاد: افزایش، کمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسیب، از دست دادن، زیان، ضرر
دیکشنری اردو به فارسی