گردآمدنگاه آب یا آب باران. مقراءه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. مقراءه. (از اقرب الموارد) ، واحد مقاری. (ناظم الاطباء). رجوع به مقاری شود
گردآمدنگاه آب یا آب باران. مَقرَاءَه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. مقراءه. (از اقرب الموارد) ، واحد مقاری. (ناظم الاطباء). رجوع به مقاری شود
خواناننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء) ، تعلیم کننده قرآن اطفال را. (غیاث) (آنندراج). - کور مقری، عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... (غیاث) (آنندراج) ، قرآن خواننده. (مهذب الاسماء). قاری. قراء. قرآن خوان. خوانندۀ قرآن. نبی خوان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تربت کسائی مقری، به ری است. (حدود العالم). موسیجه و قمری چو مقریانند از سروبنان هر یکی نبی خوان. خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماند ورشان به مطرب کوفی ماند شارک به مقری بصری. منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا فاتحهالکتاب برخواند اندر عرب و عجم یکی مقری. منوچهری. مطرب قارون شده بر راه او مقری بی مایه والحانش غاب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 39). قمریان چون مقریان گشتند بر سرو بلند بلبلان چون مطربان گشتند بر شاخ چنار. امیرمعزی. تو ای مقری نگر خود را نگویی کاهل قرآنم که از گوهر نه ای آگه که مرد صوت و الحانی. سنائی. بلبل چو مذکر شود و قمری مقری محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب. سوزنی. مقری این آیه می خواند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 16). به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام به سرمنارۀ مؤذن به لب تنور قطاب. خاقانی. نقل است که روزی مقرئی خوشخوان پیش او آمد و آیتی برخواند، گفت او را پیش پسر من برید تا برخواند و گفت زینهار تا آیتی نخوانی که صفت دوزخ و قیامت بود که او را طاقت آن نبود. اتفاقاً مقری سوره القارعه برخواند در حال نعره ای بزد و جان بداد. (تذکرهالاولیاء). مقرئی می خواند از روی کتاب مأکم غوراً ز چشمه بندم آب. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 104). مقریان را منع کن بندی بنه یا معلم را بمال و خوف ده. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 423). فراز سرو بوستان نشسته اند قمریان چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها. قاآنی. - مقری تسبیح، مهرۀ کلان که بر سر تسبیح باشد و آن را در عرف، امام تسبیح و اهل هندسمیر خوانند. مقری سبحه. (آنندراج) : هر که شد بالانشین محروم شد از نام حق مقری تسبیح از آن بی بهره از ذکر خداست. سیدحسین خالص (از آنندراج). محض شهرت به هنرمندی کس حجت نیست کسی از مقری تسبیح اذان نشنیده ست. محسن تأثیر (از آنندراج). - مقری سبحه، مقری تسبیح. (آنندراج) : چو یاد آورد زاهد از جام می زند مقری سبحه اش بانگ نی. ملاطغرا (از آنندراج). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، مؤذن. اذان گو. - امثال: مقری اگر بمیرد بانگ نماز برطرف نمی شود. (آنندراج). ، کسی که شغل اصلی او خوانندگی در پیشاپیش جنازه است که به گورستان برای تدفین برند. (از دزی ج 2 ص 321) زنی حیض افتاده. (مهذب الاسماء). زن حایض. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقراء شود
خواناننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء) ، تعلیم کننده قرآن اطفال را. (غیاث) (آنندراج). - کور مقری، عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... (غیاث) (آنندراج) ، قرآن خواننده. (مهذب الاسماء). قاری. قراء. قرآن خوان. خوانندۀ قرآن. نبی خوان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تربت کسائی مقری، به ری است. (حدود العالم). موسیجه و قمری چو مقریانند از سروبنان هر یکی نبی خوان. خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماند ورشان به مطرب کوفی ماند شارک به مقری بصری. منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا فاتحهالکتاب برخواند اندر عرب و عجم یکی مقری. منوچهری. مطرب قارون شده بر راه او مقری بی مایه والحانش غاب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 39). قمریان چون مقریان گشتند بر سرو بلند بلبلان چون مطربان گشتند بر شاخ چنار. امیرمعزی. تو ای مقری نگر خود را نگویی کاهل قرآنم که از گوهر نه ای آگه که مرد صوت و الحانی. سنائی. بلبل چو مذکر شود و قمری مقری محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب. سوزنی. مقری این آیه می خواند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 16). به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام به سرمنارۀ مؤذن به لب تنور قطاب. خاقانی. نقل است که روزی مقرئی خوشخوان پیش او آمد و آیتی برخواند، گفت او را پیش پسر من برید تا برخواند و گفت زینهار تا آیتی نخوانی که صفت دوزخ و قیامت بود که او را طاقت آن نبود. اتفاقاً مقری سوره القارعه برخواند در حال نعره ای بزد و جان بداد. (تذکرهالاولیاء). مقرئی می خواند از روی کتاب مأکم غوراً ز چشمه بندم آب. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 104). مقریان را منع کن بندی بنه یا معلم را بمال و خوف ده. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 423). فراز سرو بوستان نشسته اند قمریان چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها. قاآنی. - مقری تسبیح، مهرۀ کلان که بر سر تسبیح باشد و آن را در عرف، امام تسبیح و اهل هندسُمیر خوانند. مقری سبحه. (آنندراج) : هر که شد بالانشین محروم شد از نام حق مقری تسبیح از آن بی بهره از ذکر خداست. سیدحسین خالص (از آنندراج). محض شهرت به هنرمندی کس حجت نیست کسی از مقری تسبیح اذان نشنیده ست. محسن تأثیر (از آنندراج). - مقری سبحه، مقری تسبیح. (آنندراج) : چو یاد آورد زاهد از جام می زند مقری سبحه اش بانگ نی. ملاطغرا (از آنندراج). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، مؤذن. اذان گو. - امثال: مقری اگر بمیرد بانگ نماز برطرف نمی شود. (آنندراج). ، کسی که شغل اصلی او خوانندگی در پیشاپیش جنازه است که به گورستان برای تدفین برند. (از دزی ج 2 ص 321) زنی حیض افتاده. (مهذب الاسماء). زن حایض. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقراء شود
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶) ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
مانند مار کشنده بودن، برای مِثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶) ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مِثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
بر گرفته از متریک فرانسوی جشانی جشانیک منسوب به متر. یا دستگاه (سیستم) متری. توضیح در 1304 ه ش. (1926 م) بموجب قانونی که از مجلس شوری گذشته سیستم متری رسمی شناخته شد بشرح ذیل: الف - واحد وزن 10 نخود (یا 2 درهم 2 گرم یک مثقال (یا 10 درهم) 10 گرم یک سیر (75 درهم) 75 گرم یک چارک (یا 750 درهم) 750 گرم یک سنگ (یا 1000 درهم) یک کیلو گرم یک من (یا 30000 درهم) 3 کیلوگرم یک خروار (یا 3000000 درهم) 300 کیلوگرم ب - واحد طول یک گره یک دسیمتر یک گز یک متر ج - واحد مسافت یک فقیز یک دکامتر مربع یک جریب یک هکتار اوزانی که هنگام تصویب این قانون رواج داشت هنوز هم دارد (قطع نظر از اختلافات محلی) اندکی با جدول فوق فرق دارد و بشرح ذیل است: اوزان ایرانی سیستم متری اوزان انگلیسی یک مثقال 64، 4 گرم 6، 71 گرین. یک سیر (16 مثقال) 24، 74 گرم 2 آومن و. 186 گرین. یک من تبریز (40 سیر) 970، 2 کیلوگرم 5464، 6 پوند. یک من شاه (2 من تبریز) 9400، 5 کیلوگرم 0928، 13 پوند. یک من ری (2 من شاه) 880، 11 کیلوگرم 01856، 26 پوند. یک خروار (100 من تبریز) 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوند. 3 خروار (یک تن سبک) (تقریبا) 92، 1963 پوند. (یک ذرع 16 گره) 39 تا 42 اینچ بنابر معمول محل
بر گرفته از متریک فرانسوی جشانی جشانیک منسوب به متر. یا دستگاه (سیستم) متری. توضیح در 1304 ه ش. (1926 م) بموجب قانونی که از مجلس شوری گذشته سیستم متری رسمی شناخته شد بشرح ذیل: الف - واحد وزن 10 نخود (یا 2 درهم 2 گرم یک مثقال (یا 10 درهم) 10 گرم یک سیر (75 درهم) 75 گرم یک چارک (یا 750 درهم) 750 گرم یک سنگ (یا 1000 درهم) یک کیلو گرم یک من (یا 30000 درهم) 3 کیلوگرم یک خروار (یا 3000000 درهم) 300 کیلوگرم ب - واحد طول یک گره یک دسیمتر یک گز یک متر ج - واحد مسافت یک فقیز یک دکامتر مربع یک جریب یک هکتار اوزانی که هنگام تصویب این قانون رواج داشت هنوز هم دارد (قطع نظر از اختلافات محلی) اندکی با جدول فوق فرق دارد و بشرح ذیل است: اوزان ایرانی سیستم متری اوزان انگلیسی یک مثقال 64، 4 گرم 6، 71 گرین. یک سیر (16 مثقال) 24، 74 گرم 2 آومن و. 186 گرین. یک من تبریز (40 سیر) 970، 2 کیلوگرم 5464، 6 پوند. یک من شاه (2 من تبریز) 9400، 5 کیلوگرم 0928، 13 پوند. یک من ری (2 من شاه) 880، 11 کیلوگرم 01856، 26 پوند. یک خروار (100 من تبریز) 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوند. 3 خروار (یک تن سبک) (تقریبا) 92، 1963 پوند. (یک ذرع 16 گره) 39 تا 42 اینچ بنابر معمول محل
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)