جدول جو
جدول جو

معنی مقروض - جستجوی لغت در جدول جو

مقروض
بریده شده، وام دار، بدهکار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
فرهنگ فارسی عمید
مقروض
مدیون، قرض دار و وامدار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
فرهنگ لغت هوشیار
مقروض
((مَ))
کسی که به دیگری وام دارد، مدیون، قرض دار، بدهکار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
فرهنگ فارسی معین
مقروض
وامدار، بدهکار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
فرهنگ واژه فارسی سره
مقروض
اسم بده کار، قرض دار، وام دار، وامی
متضاد: بستان کار، طلب کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقروع
تصویر مقروع
کوفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معروض
تصویر معروض
محل عرضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
فرض شده، واجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرون
تصویر مقرون
نزدیک، پیوسته، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبوض
تصویر مقبوض
گرفته شده، چیزی که به چنگ گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقراض
تصویر مقراض
قیچی، وسیله ای با دو تیغۀ دسته دار برای بریدن کاغذ، پارچه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
وام داری و قرض و وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممروض
تصویر ممروض
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروء
تصویر مقروء
خواندنی قرائت شده خوانده شده: (و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد و برالسنه احرار مقروء... و تا مسطور و مقروء نباشد این معنی بحاصل نیاید) (چهارمقاله. 47)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروع
تصویر مقروع
سرور مهتر، کوفته کوفته شده کوفته، مهتر قوم، شتر گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروف
تصویر مقروف
بد نام شده چفته بسته، باریک اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرور
تصویر مقرور
خنک و سرما زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراض
تصویر مقراض
دوکارد، گاز، قیچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبوض
تصویر مقبوض
به پنجه گرفته، بستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
واجب و فریضه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروض
تصویر معروض
عرضه شده، عرض شده، ظاهر و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروض
تصویر محروض
نا بکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرون
تصویر مقرون
بسته شده، متصل بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروض
تصویر معروض
((مَ))
عرضه شده، پیش آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرون
تصویر مقرون
((مَ))
پیوسته، نزدیک به هم، نزدیک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقروع
تصویر مقروع
((مَ))
کوفته شده، مهتر قوم، شتر گزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقروء
تصویر مقروء
((مَ))
قرائت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقراض
تصویر مقراض
((مِ))
قیچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبوض
تصویر مقبوض
((مَ))
گرفته و اخذ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
((مَ))
واجب کرده شده، فرض شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
Supposed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
suposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
angenommen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
przypuszczalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مفروض
تصویر مفروض
предполагаемый
دیکشنری فارسی به روسی