جدول جو
جدول جو

معنی مقره - جستجوی لغت در جدول جو

مقره
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
تصویری از مقره
تصویر مقره
فرهنگ فارسی عمید
مقره
(مَ قَرْ رَ)
حوض خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حوض کوچک و گویند حوض بزرگی که آب در آن جمع آید. (از اقرب الموارد) ، سبوی خرد، لغت یمانی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقره
(مَ قَرْ رَ / رِ)
گوی مانند از چینی و جز آن که بر تیرهای تلگراف و تلفن و برق نصب کنند و سیم را بر آن گذرانند. گلوله گونه ای از چینی و جز آن که سیم تلگراف و تلفن و غیره بر آن قرار گیرد و از خاصیت عائق بودن آنها استفاده کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مقره
مقره در فارسی: تالابک، غلغلک، در فارسی: گیره چینی حوض کوچک، سبوی کوچک، آلتی چینی یا شیشه یی که سیم تلفن یا برق را بان متصل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
مقره
قرقره چینی و عایق، حوض کوچک، سبوی کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقرر
تصویر مقرر
قرار دهنده، تقریر کننده، بیان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقره
تصویر بقره
دومین و بلندترین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۸۶ آیه، سنام القرآن، فسطاط القرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمره
تصویر قمره
قمارخانه، محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
گور، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
سخت ترش گردیدن شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقرره
تصویر مقرره
مقرره در فارسی مونث مقرر بنگرید به مقرر مونث مقرر، جمع مقررات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
گورستان، گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغره
تصویر مغره
گل ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذره
تصویر مذره
تخم پاش برز افشان، بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
قرار داده شده و با لفظ کردن مستعمل است قرار و آرام دهنده، برقرار کننده و ثبات ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقره
تصویر معقره
گزدمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضره
تصویر مضره
مضرت در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن، زیان گزند آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظره
تصویر مظره
سنگ آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصره
تصویر مصره
مونث مصر، جمع مصرات
فرهنگ لغت هوشیار
مسرت در فارسی: دوشش شادی شاد مانی شاد کردن شاد گردیدن راز افزار ماشوره ای باشد یک سروی در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزره
تصویر مزره
چراغدان مرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمره
تصویر قمره
سبز روشن از رنگ ها مونث قمر شب مهتابی، شترسیراب
فرهنگ لغت هوشیار
مدره در فارسی مونث مدر: شاش انگیز دشتان انگیز مونث مدر: ادویه مدره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقره
تصویر محقره
محقره در فارسی مونث محقر: ریزه خوار مونث محقر جمع محقرات
فرهنگ لغت هوشیار
راه کهکشان، آسمان دره، کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقره
تصویر مبقره
راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقره
تصویر فقره
مهره پشت را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
نازایی خوردنی خورش، زه بند مهره ای که زنان بر میان بندند تا آبستن نشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقره
تصویر شقره
سرخ و سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقره
تصویر بقره
گاو نر یا ماده، گاو
فرهنگ لغت هوشیار
مقرحه در فارسی مونث مقرح: ریش انگیز خستان مونث مقرح. یا ادویه مقرحه. داروهایی که تولید زخم و جراحت بر روی جلد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
آرامگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقرر
تصویر مقرر
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره