الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
توانایی و قوت دهنده و یاریگر و منه قوله تعالی: و ما کنا له مقرنین، ای مطیقین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آن که او را یاریگر نباشد در ستور راندن و کشاورزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صاحب گوسفند و شتری که بر ادارۀ ملک خود توانا نباشد و کمکی برای ادارۀ ملک یا سیراب کردن شتران و یا راندن ستور نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
توانایی و قوت دهنده و یاریگر و منه قوله تعالی: و ما کنا له مقرنین، ای مطیقین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آن که او را یاریگر نباشد در ستور راندن و کشاورزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صاحب گوسفند و شتری که بر ادارۀ ملک خود توانا نباشد و کمکی برای ادارۀ ملک یا سیراب کردن شتران و یا راندن ستور نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
سیف مقرنس، شمشیر بر هیئت نردبان ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باز مقرنس، باز در کریز نشانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد. و در زفان گویا - که کتابی است - به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد و در کنزاللغۀ عربی عمارتی که آن را نقاشی کرده باشند. (برهان). بنایی که طاق و اطراف آن پایه پایه و دارای اضلاع است و آن را به فارسی آهوپای گویند. (گنجینۀ گنجوی). عمارتی که آن را به صورت قرناس ساخته باشند و قرناس بینی کوه و مراد از مقرنس عمارت بلند و بنای عالی. (غیاث) (آنندراج). بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین شده با صورتها و نقوش که بر آن با نردبان پایه وراه زینه روند. و قسمی از زینت که در اطاقها و در ایوانها به شکلهای گوناگون با گچ، گچ بری کنند. (ناظم الاطباء). گچ بریهای برجسته بر آستانۀ خانه آویخته چون پای آهو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمین گردد از نعل اسبان مقرنس هوا گردد از گرد میدان مغبر. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 151). جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو طاق مقرنس او چون خم طوق پیکر. خاقانی. این هفت تابخانه مشبک شد از دعا تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست. خاقانی. یکی منظری بود با آب ورنگ مقرنس برآورده از خاره سنگ. نظامی. گر قناعت کنی به خانه تنگ کمتر از طارم مقرنس نیست. ابن یمین. - بام مقرنس شکل، کنایه از آسمان: پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند. مجیرالدین بیلقانی. - چرخ مقرنس نمای، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نمای کلبۀ میمون اوست نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365). - چرخ مقرنس نهاد، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود چون زگشاد تو رفت چوبۀ تیر از کمان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 333). - سقف مقرنس، کنایه از آسمان: از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند. جمال الدین اصفهانی. فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز تا به میخانه پناه ازهمه آفات بریم. حافظ. - طاق مقرنس، طاق آهوپای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، کنایه از آسمان. - مقرنس بید، کنایه از آسمان است بمناسبت سبزی و همرنگی آن با بید. (گنجینۀ گنجوی) : روز آدینه کاین مقرنس بید خانه را کرد از آفتاب سفید. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 291). - مقرنس زنگارخورد، کنایه از آسمان. کنایه از دنیا: در این مقرنس زنگارخورد دوداندود مرا به کام بداندیش چند باید بود. جمال الدین اصفهانی. - نه مقرنس دوار، کنایه از نه فلک. کنایه از آسمان: طیرانت چو دور فکرت من بر از این نه مقرنس دوار. خاقانی. ، نوعی از کلاه هم هست. (برهان). قسمی از عمامه. (ناظم الاطباء) ، به معنی رنگ برنگ هم آمده است. (برهان). هر چیز رنگارنگ. (ناظم الاطباء)
سیف مقرنس، شمشیر بر هیئت نردبان ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باز مقرنس، باز در کریز نشانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد. و در زفان گویا - که کتابی است - به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد و در کنزاللغۀ عربی عمارتی که آن را نقاشی کرده باشند. (برهان). بنایی که طاق و اطراف آن پایه پایه و دارای اضلاع است و آن را به فارسی آهوپای گویند. (گنجینۀ گنجوی). عمارتی که آن را به صورت قُرناس ساخته باشند و قُرناس بینی کوه و مراد از مقرنس عمارت بلند و بنای عالی. (غیاث) (آنندراج). بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین شده با صورتها و نقوش که بر آن با نردبان پایه وراه زینه روند. و قسمی از زینت که در اطاقها و در ایوانها به شکلهای گوناگون با گچ، گچ بری کنند. (ناظم الاطباء). گچ بریهای برجسته بر آستانۀ خانه آویخته چون پای آهو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمین گردد از نعل اسبان مقرنس هوا گردد از گرد میدان مغبر. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 151). جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو طاق مقرنس او چون خم طوق پیکر. خاقانی. این هفت تابخانه مشبک شد از دعا تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست. خاقانی. یکی منظری بود با آب ورنگ مقرنس برآورده از خاره سنگ. نظامی. گر قناعت کنی به خانه تنگ کمتر از طارم مقرنس نیست. ابن یمین. - بام مقرنس شکل، کنایه از آسمان: پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند. مجیرالدین بیلقانی. - چرخ مقرنس نمای، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نمای کلبۀ میمون اوست نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365). - چرخ مقرنس نهاد، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود چون زگشاد تو رفت چوبۀ تیر از کمان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 333). - سقف مقرنس، کنایه از آسمان: از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند. جمال الدین اصفهانی. فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز تا به میخانه پناه ازهمه آفات بریم. حافظ. - طاق مقرنس، طاق آهوپای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، کنایه از آسمان. - مقرنس بید، کنایه از آسمان است بمناسبت سبزی و همرنگی آن با بید. (گنجینۀ گنجوی) : روز آدینه کاین مقرنس بید خانه را کرد از آفتاب سفید. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 291). - مقرنس زنگارخورد، کنایه از آسمان. کنایه از دنیا: در این مقرنس زنگارخورد دوداندود مرا به کام بداندیش چند باید بود. جمال الدین اصفهانی. - نه مقرنس دوار، کنایه از نه فلک. کنایه از آسمان: طیرانت چو دور فکرت من بر از این نه مقرنس دوار. خاقانی. ، نوعی از کلاه هم هست. (برهان). قسمی از عمامه. (ناظم الاطباء) ، به معنی رنگ برنگ هم آمده است. (برهان). هر چیز رنگارنگ. (ناظم الاطباء)