جدول جو
جدول جو

معنی مقرن - جستجوی لغت در جدول جو

مقرن
(مِ رَ)
هرآنچه متحد کند یک چیزی را با چیز دیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقرن
(مَ رَ / مِ رَ)
چوبی است که بر گردن دو گاو قلبه ران می بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقرن
(مُ رَ)
رمح مقرن، نیزه ای که سر آن را بلند کنند تا به کسی نرسد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقرن
(مُ رِ)
توانایی و قوت دهنده و یاریگر و منه قوله تعالی: و ما کنا له مقرنین، ای مطیقین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آن که او را یاریگر نباشد در ستور راندن و کشاورزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صاحب گوسفند و شتری که بر ادارۀ ملک خود توانا نباشد و کمکی برای ادارۀ ملک یا سیراب کردن شتران و یا راندن ستور نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقرن
(مُ قَرْ رَ)
نیک بسته شده به رسن، منه قوله تعالی: و آخرین مقرنین فی الاصفاد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقرن
توانائی و قوت دهنده و یاریگر
تصویری از مقرن
تصویر مقرن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرن
تصویر مدرن
هر آنچه به زمان حال و دورۀ معاصر مربوط است، هرآنچه مطابق با یافته های علمی، فنی و هنری روز دنیا باشد، هرآنچه به امکانات رفاهی نو و پیشرفته مجهز باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرر
تصویر مقرر
قرار دهنده، تقریر کننده، بیان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارن
تصویر مقارن
با هم پیوسته، نزدیک، همراه، همدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنن
تصویر مقنن
قانون گذار، قانون شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرو
تصویر مقرو
قرائت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرون
تصویر مقرون
نزدیک، پیوسته، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقره
تصویر مقره
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
نوعی گچ بری در سقف بناها به شکل نقش و نگار برجسته یا پله پله، ویژگی سقف یا گنبدی که به این شکل گچ بری شده است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ نَ)
سیف مقرنس، شمشیر بر هیئت نردبان ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باز مقرنس، باز در کریز نشانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد. و در زفان گویا - که کتابی است - به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد و در کنزاللغۀ عربی عمارتی که آن را نقاشی کرده باشند. (برهان). بنایی که طاق و اطراف آن پایه پایه و دارای اضلاع است و آن را به فارسی آهوپای گویند. (گنجینۀ گنجوی). عمارتی که آن را به صورت قرناس ساخته باشند و قرناس بینی کوه و مراد از مقرنس عمارت بلند و بنای عالی. (غیاث) (آنندراج). بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین شده با صورتها و نقوش که بر آن با نردبان پایه وراه زینه روند. و قسمی از زینت که در اطاقها و در ایوانها به شکلهای گوناگون با گچ، گچ بری کنند. (ناظم الاطباء). گچ بریهای برجسته بر آستانۀ خانه آویخته چون پای آهو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمین گردد از نعل اسبان مقرنس
هوا گردد از گرد میدان مغبر.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 151).
جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو
طاق مقرنس او چون خم طوق پیکر.
خاقانی.
این هفت تابخانه مشبک شد از دعا
تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست.
خاقانی.
یکی منظری بود با آب ورنگ
مقرنس برآورده از خاره سنگ.
نظامی.
گر قناعت کنی به خانه تنگ
کمتر از طارم مقرنس نیست.
ابن یمین.
- بام مقرنس شکل، کنایه از آسمان:
پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را
باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند.
مجیرالدین بیلقانی.
- چرخ مقرنس نمای، کنایه از آسمان:
چرخ مقرنس نمای کلبۀ میمون اوست
نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365).
- چرخ مقرنس نهاد، کنایه از آسمان:
چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود
چون زگشاد تو رفت چوبۀ تیر از کمان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 333).
- سقف مقرنس، کنایه از آسمان:
از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست
زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند.
جمال الدین اصفهانی.
فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه ازهمه آفات بریم.
حافظ.
- طاق مقرنس، طاق آهوپای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، کنایه از آسمان.
- مقرنس بید، کنایه از آسمان است بمناسبت سبزی و همرنگی آن با بید. (گنجینۀ گنجوی) :
روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سفید.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 291).
- مقرنس زنگارخورد، کنایه از آسمان. کنایه از دنیا:
در این مقرنس زنگارخورد دوداندود
مرا به کام بداندیش چند باید بود.
جمال الدین اصفهانی.
- نه مقرنس دوار، کنایه از نه فلک. کنایه از آسمان:
طیرانت چو دور فکرت من
بر از این نه مقرنس دوار.
خاقانی.
، نوعی از کلاه هم هست. (برهان). قسمی از عمامه. (ناظم الاطباء) ، به معنی رنگ برنگ هم آمده است. (برهان). هر چیز رنگارنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
باز نگاهداشته شده برای شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
طعام مقرنف، طعام با قرنفل پخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ نَ)
الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رَ نَ)
کوههای خرد با هم پیوسته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
مار شاخدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مقرنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
ادیم مقرنی، ادیمی پیراسته به قرنوه. (مهذب الاسماء). سقاء مقرنی، مشک به قرنوه پیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقترن
تصویر مقترن
یار و رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنن
تصویر مقنن
قانون شناس، قانون گذار، آیین گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرن
تصویر مدرن
تازه، نو، جدید
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همراه، همدم، همزمان با هم رفیق و قرین شونده، یار همدم، پیوسته متصل، همراه نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرع
تصویر مقرع
پشک اندازنده، کوبنده کوبنده، فال زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره وار قرط (زینتی که در بینی آویزند) بسته: (و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط ومشنف (داراد)،) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرن
تصویر اقرن
پیوسته ابرو، گوسپند شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
سقف یا گنبد گچبری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
((مُ قَ نَ))
بنای بلند با سقف آراسته به نقش و نگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرن
تصویر مدرن
امروزین، نوین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقارن
تصویر مقارن
همزمان، هم هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقرر
تصویر مقرر
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره
سقف گچ بری شده، نقش ونگار برجسته سقف، کنگره دار، قرنیزه دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد